-
عمو عقاب!
سهشنبه 23 فروردین 1390 14:55
ماه اسفند که حقوقا رو میخواستن بدن جونمونو به لبمون رسوندن . دقیقن 29 اسفند بود که گفتن 4 فروردین می تونید برداشت کنید. تازه عیدی و سنواتم 8 فروردین قابل برداشت بود. من که کل عید تو خونه بودم خبر نداشتم چقدر به حسابم ریختن بعد تعطیلات رفتم از عابر بانک موجودی بگیرم که متوجه شدم 100 هزار تومن کم ریختن!! دیروز رفتم از...
-
سلام دهه ی 90
پنجشنبه 18 فروردین 1390 15:22
سیلاملکن خوب هستین؟ لپتونو بیارید جلو..ممماچ! آخیش دلم تنگ شده بود براتون..دهنم مورد عنایت قرار گرفت تو این تعطیلات لامصصب..ای تو روح این عید.. تصمیم داشتم یه غم نامه بلند بالا از حال و هوای این چن وخت بنویسم باز گفتم ولش کن خوب نیس اول سالی حالتونو مکدر کنم. تنها روزی که مزه عیدو چشیدم روز ۱۲ به در بود! که به اتفاق...
-
خداحافظ حسرتهای لعنتی ام
شنبه 28 اسفند 1389 14:20
امروز آخرین قسط وکیلم رو ریختم به حسابش..این ۲۰۰ هزار تومن رو با جون و دل پرداخت کردم! سال ۸۹ هم تموم شد.. خداحافظ دهه ی هشتاد ِ لعنتی! خداحافظ یک دهه بی کسی..خداحافظ جوونی فنا شده ام.. خداحافظ شادی های زود گذرم..خداحافظ زخمای عمیق و سطحی ام! خداحافظ عاشقی های یک سره و همیشه زنده ام! خداحافظ احساسات جوشانم..خداحافظ...
-
این حس آزادی، اینجا نمی ارزه زندون بی دیوار ، سلول بی مرزه
پنجشنبه 26 اسفند 1389 11:26
پنج روز مونده تا بهار...بیست روز تعطیلم و این یعنی فاجعه..! گندشون بزنن،با این همه تعطیلی چه غلطی بکنم؟! بیست شبانه روز باید بچپم تو این خونه ی لعنتی باید این همه روز خفه خون بگیرم.. نمی خوام برام تز بدی که بشین کتاب بخون، بشین فیلم ببین.. برو پارک ورزش، برو سینما ، برو قبرستون! هیچ کاریش نمیشه کرد.. یعنی مجبورم به...
-
تو این میخونه ها خسته ی دردم..به دمبالِ......
یکشنبه 22 اسفند 1389 13:29
از کنار هر دیوار که رد میشم میبینم نوشته:عزیزم دوستت دارم. زیرش می نویسم: خب منم دوست دارم عزیز!!
-
دستای خالیم
شنبه 21 اسفند 1389 09:34
داداشی محسن تبریک دستای خالی منو به سخاوت قلب دریایی ات بپذیر. تولد زیبات ، لمس بودنت مبارک عزیز.
-
اینجا ایستگاه آخر نیست رفیق..
سهشنبه 17 اسفند 1389 15:58
می خواستم بنویسم از محسن محمدپور.. از لک لکی که الان معلوم نیست این روزا رو بلندای کدوم وبلاگ نشسته!..که انقد سایه اش سنگین شده! از پری و تقی و محسن و نقی..که الان تو این زمستون لعنتی و هوای ابری ِدلگیر، دستاشونو قفل کردن به میله های یخ زده ی پنجره اتاق و زل زدن به کلاغ سیاهی که رو درخت کاج نشته و یک سره قار قار میکنه...
-
آدمهای باغچه ی ذهنم
پنجشنبه 12 اسفند 1389 11:50
شاید خیلی به نظر مسخره و خنده دار بیاد اما نمی دونم چرا همیشه تو اولین برخوردم با یه آدم تو ذهنم اونو به شکل یه میوه یا سبزی میبینم! مثلن اولین بار که شوهر دوستم فرشته رو با اون موهای بورش دیدم حس کردم یه بلال روبهرومه!.. یا ثمانه رو که میبینم با اون موهای افشون و صورت کوچولوش یاد پیازچه می افتم.. بابام مث ازگیل!...
-
دست ور دار لعنتی!
دوشنبه 9 اسفند 1389 11:11
این روزا دلم هزارتا سودا یه سر داره به غم بگید دست از سر من ور داره !!
-
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده..
شنبه 7 اسفند 1389 15:54
نمیدونم سه سالم بود یا چار سال همین حدودا بود..یه روز دم دمای ظهر حوصلم سر رفته بود رفتم تو اطاقم یه سری از اسباب بازی هامو برداشتم بردم تو حیاط که خاله بازی کنم..خب خاله بازی هزار تا دنگ و فنگ داشت همین طور الکی نمی شد که..! یکی باید مامان می شد یکی بابا یکی خاله یکی بچه..خوراکی و وسایل آشپز خونه لازم داشتیم..خلاصه...
-
آتیش بازی..
سهشنبه 3 اسفند 1389 16:52
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 1) من خاکستر.. تن خاکستر.. تو شعله.. 2) من شعله.. تن آتیش.. تو آتیش.. ۳) من آتیش.. تن آتیش.. تو آتیش.. 4) من آتیش.. تن خاکستر.. تو باد..!! ۵) من آتیش.. تن آتیش.. تو آب..!!
-
سوی چشام..
شنبه 30 بهمن 1389 16:01
دیدی چی شد..حالا چیکار کنم..؟ چطور تحملش کنم ؟ همیشه ازش متنفر بودم..از بچگی همیشه بدم میومد ازش..مث قفس می مونه..مث زنجیر..مث حصار..مث مانع.. نگو که زیادی دارم بزرگش میکنم.. خب ازش بدم میاد.دیگه..!محدودم می کنه..دست و پا گیره..زیادیه..همیشه از این محدود کننده ها متنفر بوده و هستم. بیشتر ِسر دردای این روزام به خاطر...
-
وین سر شوریده باز آید به سامان؟
سهشنبه 26 بهمن 1389 15:22
بالاخره تصمیم نهایی رو گرفتم.خیلی وخته که دارم به این موضوع فکر میکنم..از هممه ی جوانب هم سنجیدمش..پی همه ی حرف و حدیثا و اتفاقا رو هم به تنم مالیدم! خودمو آماده کردم برا این اتفاق بزرگ.سکوت دیگه بسسه.این همه تحمل برا چی؟ برا کی؟! این اولین بار نیست که تو همچین موقعیتی قرار میگیرم..باید کفش آهنی بپوشم.باید یه کسایی رو...
-
برو خودتو اصلاح کن!
یکشنبه 24 بهمن 1389 11:03
یه بچه ی خوب باید.. یه دختر خوب باید.. یه دانش آموز خوب باید.. یه دوست خوب باید.. یه کارمند خوب باید.. یه همکار خوب باید.. یه شهروند خوب باید.. یه بلاگر خوب باید..!! یه زن خوب باید.. یه زن خوب باید.. یه زن خوب باید..باید..باید..باید.. بابا من نمی خوام این جوری خوب باشم.. نمی خوام مدل تو خوب باشم.. نمی خوام زن...
-
قایم موشک
سهشنبه 19 بهمن 1389 17:11
یادش بخیر.... بچه که بودیم،قایم موشک بازی می کردیم. همیشه به من می گفتند تو چشم بگذار.. تا که نبینمشان! بعد همه قایم می شدند.. من می گشتم.. چه زود پیدایشان می کردم. حالا که بزرگ شدیم،باز قایم موشک بازی می کنیم.. باز به من می گویند تو..تو..چشم بگذار! دیگر چشم نمی گذارم تا که ببینمشان! باز...باز همه قایم می شوند.. اما...
-
نا کجا آباد ِ دلم
سهشنبه 12 بهمن 1389 16:38
همه ی کارمندای بخش اداری رفتن.. همه جا پر شده از یه سکوت ِ مرگ بار..چشمام خیره شدن به اون روبرو..به همون روبرو....!خودم اینجام اما فکرم داره میره..داره میره به..به نمیدونم کجاااا... ساعت نمیدونم چنده اصلن مهم نیست که چنده دیر یا زود رسیدن دیگه چه فرقی میکنه..حالا که قرار به بی قراریه و نرسیدن..به درک که هوا تاریکه و...
-
آغوشتو.. به غیر من.. به روی هیشکی وا نکن !!...
دوشنبه 4 بهمن 1389 12:29
سلام قربونتون برم سلام عزیزای دلم.. من از سفر برگشتم.جای همه تون خالی خیلی خوش گذشت..دلم برا تک تکتون تنگ شده بود. خیلی فکر کردم که از کجا شروو کنم و چی بگم... از هیجان و ترس و لذت پرواز..یا از مشهد و راننده ها و فروشندهای بی انصافش؟! از تنهایی و گریه های مکررم یا از حرم و زیارت و تسویه حساب و درد دل شبانه و تاااا خود...
-
پرمیکشم..
چهارشنبه 29 دی 1389 17:00
دارم میرم مشهد خیلی اتفاقی و عجیب غریب و خوشگل جور شد.. .نفسم داره بند میاد قلبم داره وایمیسه! دلم داره پرپر میزنه.. فردا صبح پر می کشم.. اولین باره که یه سفر به این دوری میرم..اونم تو زمستون.. تنها میرم..تنها.. میرم واسه تسویه حساب..میرم برا درد دل..میرم برا سکوت..خودمو خودم..لازمم بود این سفر... استرس دارم..استرس...
-
بزرگ شدم یا نشدم؟
یکشنبه 26 دی 1389 17:06
ـ بزرگ شوووو... بزرگ میشم؟ ـ بزرگ میشی. بزرگ شدم.. ـ بزرگ شدی؟ .. ـ تو بزرگ نمیشی!!! پی اولین عکسی که انداختم نوشت: کفش سمت راست برا دوسالِگیمه! کفش سمت چپ برا امسالِگیمه! پی بازی نوستالژیک نوشت : پست جدید کیامهر عزیز، یه بازی به سبک داداشی و فوق العاده هیجان انگیزناکه! باورکنین هرکی از دست بده نصف عمرش به فنا رفته!...
-
نا ماندگارم..
پنجشنبه 23 دی 1389 09:33
یاریم گدیپ تک گالمیشام... یاریم گدیپ تک گالمیشام... یاریم گدیپ تک گالمیشام... یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک...
-
اگر بازی!
سهشنبه 21 دی 1389 17:31
به دعوت پوریای عزیز ( آفتاب پرست یک رنگ) بازی اگر ها رو با این شهر از قیصر امین پور شروع میکنم..روحش شاد.. سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم اگر داغ دل بود ما دیده ایم اگر خون دل بود ما خورده ایم اگر دل دلیل است آورده ایم اگر داغ شرط است ما برده ایم...
-
امروز دانه های برف به تو تقدیم شد..
یکشنبه 19 دی 1389 15:21
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بارون نوشت: کللن بارونو از برف بیشتر دوس دارم، مخصوصن وختی همه چی آروم باشه! به قولِ یه عزیزسفرکرده! "باید این وختا بزنی به کوچه و کوچه باغ و لبریز بشی از حسای بکر ! " و گیج و مست بشی از بوی خیس کاج و صنوبر و سرو.. و اما برف نوشت: وختی برف رو زمین سفره شو...
-
یک جرعه از تو..ما را بس عزیز
شنبه 18 دی 1389 12:39
داداشی سلام! ممنونم که هستی..ممنون که افتخار میدی تنفست کنیم..ممنون که اجازه میدی جرعه ای از غمت و جرعه ای از شادیت نصیب ما بشه..تا مست بشیم.. ما دلخوشیم به بودن شما..شما چشم و چراغ بلاگستانی. شما بمون، بنویس..هرجور که میخوای بنویس! مام از سر تا پا با همه ی وجودمون گوش میشیم. خیلی خوشحال شدم وختی اومدم دیدم اون پست...
-
تقدیم به کرگدنی که تنها سفر نکرد...
شنبه 11 دی 1389 13:07
نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است به خیسی چمدانی که عازم سفر است.. من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم که سرنوشت درختان باغمان تبر است... تقدیم به کرگدنی که تنها سفر نکرد.. داداشی هیچ حرفی برای گفتن ندارم..شُکه شدم..فقط میگم منم تا روزی که برگردی در ِ این خونه رو تخته میکنیم. خودت این همه سال رو سردر خونه ات حک کردی:...
-
تزریق انرژی خودم برا خودم!
چهارشنبه 8 دی 1389 13:16
هر کس تو کل عمرش یه کوه از آرزوهای ریز و درشت داره ..از بچگی گرفته تاااااا پیری. آرزو هایی که بعضی هاش به دست خانواده برآورده میشن..یاشایدم نمیشن. اما تا اونجا که من یادمه خانواده من هیچ کدوم از این آرزو ها رو براورده نکردن. تا اینکه یه زمونی رسیدم به اینجا که هیچ بخاری از خانواده بلند نمیشه و این حسرتهای لعنتی رسوب...
-
امیر علی کادوی پاییزیم...و کارناوال عشق..
پنجشنبه 2 دی 1389 12:23
خیلی هیجان انگیزهه آدم صب که از خواب پا میشه..چشماش باز بشه به یه دنیا شادی.یه دنیا آرزو..خیلی زیباس که آدم برای رفتن به سر کار! ذوق و شوق داشته باشه..خیلی خوبه که آدم صب با چشمای اشکی از رخت خواب بیرون نیاد! خیلی خوبه که اول صبح قلبت تند تند بزنه..انقدر تند که جایی نداشته باشه برای موندن تو قفسه سینه! چقدر لذت بخشه...
-
اینجا..دلم..امیــــــــر..است..!
یکشنبه 28 آذر 1389 00:09
راه مرا مبندید، آن سو دلی اسیر است در راه عشقبازی تزویرتان حقیر است آنسو امیر عشقم بنشسته با دوصد غم غم در وصال یاران محکوم بر شکست است عقل مرا بگیرید ، نبود غمم از این کم زیرا که قلب عاشق بر سینه اش اسیر است در راه عشقبازی عاقل گذر نمودم ! از آنچه در سرم بود، اینجا دلم..امیـــــــر..است..!
-
ذوق مرگ نوشت..
یکشنبه 21 آذر 1389 14:59
سلام قربونتون برم من .سلام عزیزای دلم. : ذوق مرگ نوشت آی خدای بی پدر و مادر! نوکرتم.. آی روزگار لامروت چاکرتمم..آی خوشی های لحظه ای مخلصتونم آی غمای همیشگی هلاکتونم.. آی برو بچ ِ بلاگستون کوچیکتونم.. آی رفیق رفقای دل عاشششقتونم.. آی عمو مدیر عامل ممنونتم ..! آی..آآی..نامهربونی..نمی دونم می دونی.. که عشقت مارو کشته..!!...
-
پیر شدیم رفت..!
دوشنبه 8 آذر 1389 23:51
ای دل.. دیگه بال و پر نداری ، داری پیر میشی و..خبر نداری...!
-
مات!
سهشنبه 2 آذر 1389 23:49
"شاید شعر" نوشت برای عزیز لعنتی! : یک سال گذشت عزیز لعنتی خبر داری؟! پای تو بر نگشت عزیز لعنتی خبر داری؟! ساعت حدودا" اول غروب بود..سرد بود.. هیچ کس کنارم نبود..عزیز لعنتی خبر داری؟! سه شاهدِ خریدنی!!..من ِ بی تو،بی کسی.. کمرم...تیر می کشید..عزیز لعنتی خبر داری؟! چشمهام سو نداشت..قلبم نا نداشت.. گوشهام...