هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

بذار نمونم..!



گاهی باید رفت...گاهی هم نباید..

گاهی موندن خوبه..گاهی رفتن...

خیلی هم تلاش میشه برا نموندن...یا موندن!!

اما سعی کردن فایده ای نداره...وختی مرغ تاااا همیشه یه پا داره!

..

نمیذارن ! مانع میشن..

خوب نتیجه ی این رفتن یا موندن اجباری

خیلی بد و متعفن و حال به هم زن میشه دیگه!!...

قبول داری؟!

کاش اینو اونی که باید بفهمه..بفهمه..کاش..

...

پی خواهش نوشت:

یه بار برا همیشه سیفون رو بزنو راحتم کن مادر..خان !!!!!!!!!!

من چی میگم تو چی میگی؟.....




- : از وختی یادمه تو این خونه زندگی می کردن...خونه کلنگی ِ خیابون ایرانو میگما...یادته که..
* : اوهوممم...
- : شیصد هفصد متره...میدونی ینی چن تومن؟!!
* : نه مگه من بنگاه دارم ؟!
- :عمو غلامم قبل فوتش خونه رو زدبه نام زن عمو زیور، اونم که چن ماه پیش از تنهایی دق کرد..
* : روحش شاد!...این اوتو مسافرتی من کجاس؟...
- : چه میدونم کجاس!...آها تو کشوی منه! دخترعمو شمسی می گفت مغازه ی لاستیک فروشی ِ تو سر چشمه رو گذاشتن برا فروش...مگه میشه رو اون مغازه قیمت گذاشت...یه حجره ام تو بازار گلوبندک دارن...فرش فروشی ِ....ماهی خداتومن اجاره دادنش...ماشالا وضشون عالیه..
* : به نظرت چن تا تیشرت با خودم ببرم؟
- : می دونی چند بار این شمسی زنگ زده و حالتو پرسیده ؟!
* : مگه دکتره ؟! کتاب ببرم حوصله ام سر رفت بخونم، نه ؟!! پازلمم ببرم هووم؟ دق می کنم از تنهایی...!
- : زهر مار بی مزه! خب خطا کرد حالتو پرسید؟...فردا از شرکت برگشتی برو آراشگا یه دستی به سر و روت بکش عینهو مییت شدی..جوون ندیده بودیم این قدر شُل و شیت و بی رنگ و لاعاب باشه..!!
* : خب خب دیگه چی ؟! تا دیروز که یه دختر بهر ِ رو دار بودم و نباید بزک دوزک می کردم! چی شده از دیشب تا حالا نگران رنگ و لاعاب من شدی؟؟! اون دمپایی صورتی منو ندیدی؟ هر چی می گردم نیست...من نمیدونم چرا شماها وسایل منو اینقدر جابجا میکنید...اَه...!
- : باز زبونت دراز شد؟ من چی میگم تو چی میگی ؟! دمپاییتو گذاشتم زیر تختت...یه مسافرت میخوای بریا حالا کل خونه رو بار بزن ببر!..یادت باشه شمسی اومد یه لحظه ام لبخند از رولبت محو نشه ها....! نکنه عین برج زهر مار بشینی یه گوشه؟ آبرومو نبریا...
* : نظرت چیه اصن نرم ترکیه...هان؟!...
- : وا چی شد یهو رای ت عوض شد..؟! بهتر...نمیری نرو...راستی شمسی خواست بیاد اون تاپ آبی ِ رو بپوش خیلی بهت میاد...مث فرشته ها می شی...! میگما.....
* : در اطاقمو می بندم......بغض داره خفه ام می کنه...می شینم رو تخت، "بالشمو" بغل میکنم.. سرمو میذارم رو شونه اش! و میگم: آخه سفر بی همسفر؟؟؟؟!......
هندزفری رو میذارم تو گوشمو صدا رو تا آخر زیاد میکنم و Play......

تو آسمون زندگیم ستاره بوده بی شمار
اما شبای بی کسی یکی نمونده موندگار
یکی نمونده از هزار...
ستاره های گمشده هر شب من هزار هزار
اما همیشگی تویی ستاره ی دمباله دار......

بفرمایید سین جیم !

سین جیم شماره 2 :

آقا ما دیروز رفتیم خونه دوستمون مهمونی ایشون لطف فرمودن و ما رو شام نگه داشتن . موقع رفتن اصرار رو اصرار! که حق نداری زنگ بزنی آژانس بیاد هومان ( شوهرش) می رسونتت ،ما هم داریم آب میشیم از خجالت...! از من اصرار و از مهسا (دوستم) و شوهرش انکار...! که نه این وخت شب به آژانس اطمینان نکن و حالا که ماشین هست و اینا..

منم تو رودر وایسی موندمو با اکراه قبول کردم...حالا رفتیم تو پارکینگ آقااا مث همیشه، عین خر موندم تو گِل که برم صندلی جلو بشینم یا صندلی عقب!

خدا میدونه من هممیشه این مشکلو دارم آدم با غریبه ها تکلیفش روشنه اما با آشنایی که باهاش رودر وایسی داره چی؟! اگه بری صندلی جلویی بشینی میگن دختره چه پر رو و ِ سریع پسر خاله شد! بری صندلی عقبی بشینی میگن ما رو راننده آژانس فرض کرده و بهش بر می خوره و اینا.. من که آخر رفتم جلو نشستم..!

اما شما باشین چیکار می کنید؟! دلیلش رو هم بگید لطفن.


پی آخرین فرصت نوشت:

دوستان بشتابید بشتابید در مسابقه جذاب و دیدنی ِ " بفرمایید افطار " 

  کیامهــر باستانی شرکت کنید آخرین فرصت تا افطار امشب!

حالا..گیریم که من نابینا !


  چرا هیچ وخت..

  چشات..

  جلو پامو ندید ؟؟!!! 



ترانه های خوب برای بچه های خوب! شماره 3 :

....تو این بیداد پهناور
تو این شبراهه سرتاسر
نه یک دست ونه یک آغوش
نه یک سنگ ونه یک سنگر
پناهی نیست جز آواز
رفیقی نیست جز دیوار..!
کجایی ای چراغ عشق
منو از سایه ها وردار

مثل پروانه ای در مشت

چه آسون میشه مارو کشت...

...

دانلود این آهنگ ابی رو گذاشتم گوش کنید و صفاااا...