هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

اینجا..دلم..امیــــــــر..است..!


راه مرا مبندید، آن سو دلی اسیر است

 

در راه عشقبازی تزویرتان حقیر است

 

آنسو امیر عشقم بنشسته با دوصد غم

 

غم در وصال یاران  محکوم بر شکست است

 

عقل مرا بگیرید ، نبود غمم از این کم

 

زیرا که قلب عاشق بر سینه اش اسیر است

 

در راه عشقبازی عاقل گذر نمودم!

از آنچه در سرم بود، اینجا دلم..امیـــــــر..است..!

ذوق مرگ نوشت..






سلام قربونتون برم من .سلام عزیزای دلم.


 :ذوق مرگ نوشت

آی خدای بی پدر و مادر! نوکرتم.. آی روزگار لامروت چاکرتمم..آی خوشی های لحظه ای مخلصتونم آی غمای همیشگی هلاکتونم.. آی برو بچ ِ بلاگستون کوچیکتونم.. آی رفیق رفقای دل عاشششقتونم.. آی عمو مدیر عامل ممنونتم..!

آی..آآی..نامهربونی..نمی دونم می دونی.. که عشقت مارو کشته..!! (اینو همینجوری برا دل خودم نوشتم شما به خودتون نگیرید!)

 

آقااا..،جونم براتون بگه به لطف خدا و همت و کرم عمو آقای مدیر عامل شرکت!، ما از امروز در  ختمتتون می باشیم و به نت وصل می باشیمو آره و اینا..

پس به افتخار همه ی این ذوق مرگی ها هوررراااااااااا

 

پی درد دل و عذر خواهی نوشت:

پنج شمبه شب که خونه ی داداشی (کرگدن) جم شده بودیم..خیلی بهم خوش گذشت دست داداشی و مریم جون درد نکنه خیلی به زحمت افتادن دلم برا همه تون تنگ شده بود قربونتون برم.

  اما از دست خودم شاکیم که چرا اون شب این قدر حالم گند بود..وبغضام امباشته....ودلم تنگ..تنگ..تنگ..وشونه ای نبود برای اشکام..وگوشی برای درد دلهام..شایدم بود من ندیدم!!!

اشکام هر لحظه آماده ی سرریز شدن بود..اما خود داری کردم که تهش داداشی نگه ، بچچه ننه باز گریه کردی؟!

یه دلیل که حالم خوب نبود تصادف  تو راه مهمونی بود که کلی ترسیده بودم..خدا رو شکر به خیر گذشت.

به هر حال شرمنده ام بابت اون حالم.

 

پی تبریک نوشت:

یه بار دیگه به ایرن عزیزم رفیق عزیز و دوست داشتنی ام تولد زیبا شو تبریک میگم.یه دنیا آرزوی خوب تقدیم تو خانمی.

 

 پی لذت تلخ نوشت:

 بالاخره این کرم لعنتی کار خودشو کرد، اون  شب خونه داداشی اینا برا اولین بار سیگار کشیدم شایدم سیگار منو کشید! چه تلخ و خنک و سنگین و لذت بخش و درد ناک بود..این لامصصب! دودش دودم کرد.. غمم رو با رگ و ریشه بهش میدادم.. داغون بودم..اما لذت بردم..بانفرت نکشیدم..با غم کشیدمش..شب که خوابیدم تا فرداش قفسه سینم درد میکرد..صدام گرفته بود اما یه چیزی که نمی تونم چه اسمی روش بذارم لذت وصف نشدنی بهم تزریق کرد که تا ابد فراموش نمی کنم!

کام تلخش به جونم نشست..کام تلخمو باهاش قسمت کردم.تا آخرش کنارم بود تا آخرش باهاش بودم چشم ازش برنداشتم..وختی آخرش داشتم خواموشش میکردمو مرگ سیگارمو باچشمام میدیدم یه چی شبیه جون شایدم رمق از تنم رفت..اون لحظه که آخرین دود با خواموش شدن از جسمش بلند شد خیلی چیزا رو دیدم..کل زندگیم فیلم شد جلو چشمم.


جااان مادرتون باب نصیحت رو باز نکنید که اصلن حوصله شو ندارم..! آقا با سیگارم کیف کردم پس بی خود زور نزنید..! نرود میخ آهنین در سنگ! حالا که سیگاری نشدم. به نظر من هر چیزی ارزش یه بار امتحان کردنو داره.. هووم؟!




پی صفا نوشت
:
 آقا عموی مدیر عامل! رفت ایتالیا مام میریم عشق و صفااا..جای همگی خالی.


پی یه تبریک دیگه نوشت:
از عمق وجودم خوشحالم که دکولته بانوی عزیز هم به جمع بانوان شاغل پیوست..خانمی مبارک باشه این اتفاق شیرین ، امید وارم موفق باشی واین اتفاق سکوی پرتاب تو به سوی آرزوهای شیرینت باشه.

پی افتخار نوشت:
تو پست قبلی آقا طیب برام کامنت گذاشته بود و تولدمو تبریک گفته بود. باور نمی کنید اگه بگم که اشک شوق تو چشام جم شد وختی دیدم به قول داداشی امام ِ بلاگستان برام کامنت گذاشته! داشتم سکته می کردم صد بار یه خط کامنتشو خوندم..خیلی ذوق کردم.
از همین جا میخوام داد بزنم بگم: خیلی مردی..خیلی دلی..خیلی سالاری..یکی از کسایی که آرزو دارم ببینمش شمایی..افتخار دادین آقا به کلبه ی درویشی ما تشیف آوردین..

همین حالا تمام قد می ایستم و تعظیم می کنم و میگم هیچی و هیشکی نیستم تو این بلاگستان شوما سرورید..شوما تاج سرید..بازم بنوسید و آتیش بزنید به دلامون..بذارید   بازم حسای ناب و تو رگامون جریان پیدا کنه.

 

پی تسلیت نوشت:

من همین جا در محضر شما عزیزا اعتراف میکنم که..تا ابد ذره ای از عشق و ارادت و خاکساری من  به خالق عشق حسین (ع) و سلطان ادب ابوالفضل(ع) و خاندان مقدسشون  کم نمیشه و ازصمیم قلبم به تمام دوستدارانشون این ایام رو تسلیت عرض میکنم.

اگه تو این ایام آسمون نگاهتون ابری شد من حقیر رو فراموش نکنید.

این روزا یاد خاطرات مون می افتم یاد هیات رفتنا..یاد آتیش سوزی مسجد ارک که هردومون تو اون جهنم بودیم ! یاد یاد کله پاچه زدنای دم صب بعد از هیات!یاد..یاد..لعنت به این یاد ها که تمومی ندارن.


پی جبران نوشت:

تو این مدت که به لطف گردن کلفت ِ داداشمو وخت ِ کم و در دسترس نبودن کافی نت و ...نت نداشتم ، کم و بیش با گوشیم به وبلاگای دوستان سر میزدم. از امروز به بعد تا اونجا که وخت اجازه بده به ترتیب به پستای همه ی دوستان رو می خونمو کامنت میذارم...خلاصه جبران میکنم.

از همه ی رفیقای دلی که به کلبه ی محقر من قدم گذاشتن و این حال و هوای غم انگیز ناک رو تحمل کردند هم تشکر میکنم.

پیر شدیم رفت..!


 ای دل.. دیگه بال و پر نداری ، داری پیر میشی و..خبر نداری...!



مات!



"شاید شعر" نوشت برای عزیز لعنتی! :


یک سال گذشت عزیز لعنتی خبر داری؟!

پای تو بر نگشت عزیز لعنتی خبر داری؟!


ساعت حدودا" اول غروب بود..سرد بود..

هیچ کس کنارم نبود..عزیز لعنتی خبر داری؟!


سه شاهدِ خریدنی!!..من ِ بی تو،بی کسی..

کمرم...تیر می کشید..عزیز لعنتی خبر داری؟!


چشمهام سو نداشت..قلبم نا نداشت..

گوشهام نمی شنید..عزیز لعنتی خبر داری؟!


یک بله ی! دردناک از ته گلوم..

گفتم و..تمامم..تمام..شد عزیز لعنتی خبر داری؟!


امضا پشت امضا..حتی به جای تو !

اشکام روی دفترش می چکید..! عزیز لعنتی خبر داری؟!


سرد بود هوا...سوز میزد سیلی به من..

من نعره میزدم بی صدااا..عزیز لعنتی خبر داری؟!


طعم شور خون توی گلوم...حال تهوع..نفس نفس..

گوشهام سوت میکشید..عزیز لعنتی خبر داری؟!


یک سال گذشت...زخمهام...درد میکند..

مرهم نبود..نبود..نیست..! عزیز لعنتی خبر داری؟!


بخت سپید سیاه شد، سیاه..

بازی تمام شد..مات شدم!! عزیز لعنتی خبر داری؟!