"شاید شعر" نوشت برای عزیز لعنتی! :
یک سال گذشت عزیز لعنتی خبر داری؟!
پای تو بر نگشت عزیز لعنتی خبر داری؟!
ساعت حدودا" اول غروب بود..سرد بود..
هیچ کس کنارم نبود..عزیز لعنتی خبر داری؟!
سه شاهدِ خریدنی!!..من ِ بی تو،بی کسی..
کمرم...تیر می کشید..عزیز لعنتی خبر داری؟!
چشمهام سو نداشت..قلبم نا نداشت..
گوشهام نمی شنید..عزیز لعنتی خبر داری؟!
یک بله ی! دردناک از ته گلوم..
گفتم و..تمامم..تمام..شد عزیز لعنتی خبر داری؟!
امضا پشت امضا..حتی به جای تو !
اشکام روی دفترش می چکید..! عزیز لعنتی خبر داری؟!
سرد بود هوا...سوز میزد سیلی به من..
من نعره میزدم بی صدااا..عزیز لعنتی خبر داری؟!
طعم شور خون توی گلوم...حال تهوع..نفس نفس..
گوشهام سوت میکشید..عزیز لعنتی خبر داری؟!
یک سال گذشت...زخمهام...درد میکند..
مرهم نبود..نبود..نیست..! عزیز لعنتی خبر داری؟!
بخت سپید سیاه شد، سیاه..
بازی تمام شد..مات شدم!! عزیز لعنتی خبر داری؟!
آجی من....آجی خوب من....نکن این کارا رو با خودت...چیزی که گذشته گذشته دیگه....به امروزت گند نزن با خاطرات مزخرف گذشته....اون عزیز لعنتی خبر نداره...هیچوقت هم خبردار نمیشه...خب حالا چی؟میخوای خودت رو برای کسی نابود کنی که رفت و تموم شد؟بریز دور این خاطرات رو...هی نبش قبر نکن عزیز دل...این بیل و کلنگ رو بنداز زمین...بچسب به امروز و فرداهایی که داری...۱سال گذشت...۵۰سال دیگه هم به همین سرعت میگذره...پس خوب زندگی کن...
یه چیز بهت بگم ناراحت نمی شی ؟
من اگه جای تو بودم ؛ همون موقع که رفت می گفتم : به درک که رفت.
با همه ی احترامی که به احساسات افراد میذارم باید بگم که آلن درست میگه !
رفت که رفت! بی لیاقت بود!
عزیز لعنتی...
شعر رو خودت گفته بودی؟
راستی این عکس هم خیلی قشنگه
میدونی اولین بار کجا دیدمش
تو وبلاگ مکث (زری)
شب خداحافظی اش با دوستاش
قشنگ بود . شعر هم بود اما غزل نبود . هرچی بود عالی بود
سلام هیشکی جونم.. کجایی؟؟ خوبی؟؟
کجایی آجی؟
منو یاد ترانه ی اسی انداخت که می گفت:
ای عزیز مهربون
پیش چشم این و اون
تا کجا ها که نبردی
دلم رو کشون کشون
راستی تو چرا به من سر نمیزنی؟؟؟؟