-
دود کن مرا دود..
دوشنبه 1 آذر 1389 00:09
سیگاری نیستم، اما امشب خیلی هوس کردم سیگار بکشم...دلم میخواد دود کنم هرچی که آزارم میده..دلم میخواد رو تختم دراز بکشم و سیگار بکشم! دلم میخواد من باشم و شعر های یادگاری و گریه و آغوشو..دود...! دلم میخواد گذشته و حال و آینده ی فنا شده ام رو تو دود ببینم.. خاک برسر پاستوریزه ام کنن!خاااک..
-
سقف !
جمعه 28 آبان 1389 21:01
گرچه خشتی از تو را حتی به رویا هم ...ندارم..! زیر سقف آشناییهات..می خواهم بمانم.. .
-
...
شنبه 22 آبان 1389 23:18
" گلنار "
-
نشدی عاشق..
چهارشنبه 19 آبان 1389 23:53
" گلـــنار "
-
کنج این دیوار شد شونه ای برای سرم..
پنجشنبه 13 آبان 1389 02:35
دلم می خواد الان پاشم از خونه بزنم بیرون. تو این سرما و نم نم بارون برم..برم..نمیدونم تاکجا..فقط برم..برم تا رها بشم.. نمیدونم چرا این سردی هوا از حرارت داغی که رو دلم مونده کم نمی کنه.. حالا که نمیتونم از خونه برم بیرون میرم تو کوچه پس کوچه های بلاگستان تا پیدا کنم جایی رو که دلم آروم بگیره..آره..همین جا خوبه.....
-
عاقل نبودم..عاقل نیستم..عاقل نمی شم..!!
چهارشنبه 12 آبان 1389 01:09
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی .. عشـــــق داند که در این دایره سرگردانند...!
-
تسلیت
دوشنبه 10 آبان 1389 19:46
سرنوشت: سر نوشت را نمی شود از سر نوشت! میان نوشت: لطفا یک دقیقه..سکوت به احترام دلم... آخر نوشت: تسلیت قلب صبورم...
-
خورشید..تو..من..
جمعه 30 مهر 1389 14:40
ای روشنی صبح به مشرق برگرد ، ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
-
راز بگشا..
سهشنبه 27 مهر 1389 23:39
آن شب قمار کردی بر روی قلبت اما.. من پیش داده بودم آئین و قلب خود را ! با دست باز بودی مشغول بازی اما.. عشقت به بند می کرد دستان باز من را دلبازیت هدف بود در سینه من اما.. جانبازیت نشان داد قربان نموده خود را می باختی تو عمداْ در سینه ام دلت را دل برده بودی از من.. بگشا تو راز خودرا..!!
-
همه چیز را به من بسپار عزیز..
شنبه 24 مهر 1389 21:40
می از تو..مستی از من فصل از تو..وصل از من درد دل از تو..گوش از من بی تابی از تو..صبوری از من زخم از تو..مرهم از من بودن از تو..رفتن از من گریاندن از تو..خنداندن از من فریاد از تو..سکوت از من آمدن از تو..استقبال از من گل از تو..گلستان از من قطره از تو..دریا از من نگاه از تو..آه از من غروب از تو..طلوع از من اشاره از...
-
مستم !
جمعه 23 مهر 1389 19:31
...که هنوز من نبودم که تو... ...که هنوز من نبودم که تو... ...که هنوز من نبودم که تو......که هنوز من نبودم که تو... ...که هنوز من نبودم که تو......که هنوز من نبودم که تو... ...که هنوز من نبودم که تو... ...که هنوز من نبودم که تو... ...که هنوز من نبودم که تو... ...که هنوز من نبودم که تو... ...که هنوز من نبودم که...
-
بار شیشه!
دوشنبه 19 مهر 1389 21:10
درد دارم... شقیقه ام. ؟ چشمم..؟ شانه ام..؟ دست و پاها..؟ نه.. دلم.. قلبم قلبم چپ بود یا راست؟! درد..درد می کند! سر گیجه دارم.. دلم گریه می خواهد.. دلم خنده با اشک می خواهد.. دلم بهانه گیری می خواهد.. گنگ شده ام .. خیال باف نبودم اما شده ام! دستانم می لرزند.. گاهی نفسم بالا نمی آید ..داغ میشوم ..داغ..سرخ..یک تکه آتش.....
-
بال پروازم...
سهشنبه 13 مهر 1389 22:10
صب زود با صدای مسخره ی ساعت از خواب پامیشم ..یه دونه تو سر ساعت میزنم که خفه بشه! بعد تو رخت خواب لابلای پتو خودمو قایم میکنم..کشششش میدم بدنمو بالشو بقل میکنم..خودمو براش لوس میکنم..لبامو غنچه میکنمو میگم اووومممممم...منتظرم...نه خبری نیست...به بالشم میگم لبام خشک شد بوسم کن..! بعد محکم بوسش میکنم..دلم میخواد نق...
-
میوه ی ملکوتی ِ من!
جمعه 9 مهر 1389 23:20
یادش بخیر کلاس اول ابتدائی بودم . هنوز یه ماه نگذشته بود که من مریض شدم! دکتر گفته بود از زیاد خوردن نارنگی یه جور زردی گرفتی!! یک ماه خونه بودم! مامانم درسارو یادم میداد.هر روز گریه میکردم و میگفتم من میخوام برم مدرسه...خب چیکار کنم از همون اول روانی ِ نارنگی بودم مخصوصن سبزاش...وای دیوانه ی اون بوی ملکوتیشم! هنوزم...
-
سلااااااااااااااااام آرامششششششش!
چهارشنبه 7 مهر 1389 19:15
از امشب تا ده روز دیگه همه اعضا ی خانواده به جز من و بابام به مسافرت رفته و باعث شادی روح این مرحوم ( خودم ) شده اند. ! از اینکه با این عمل خدا پسندانه حال ما را متحوول کرده ند تا ابد از ایشان ممنون و مچکریم! پس بنابر این تا ده روز دیگه می رویم که از ثانیه به ثانیه این زندگی سگی لذذذت ببریم باشد که رستگار شویم! ضمنن...
-
ولی...
پنجشنبه 1 مهر 1389 00:30
باده و مطرب و گل جمله مهیا ست ولی عیش بی یار مهنا نشود یار کجاست..!
-
شادی و غمهای حبابی رو عشقه!
دوشنبه 29 شهریور 1389 16:39
فاصله ی شادی و غم خیلی کوتاه ِ . دوام هر کدومش برام مث دوام حبابه ،زیبایی و زشتیشم مث زیبایی و زشتی ِ حبابه... حباب با اینکه خیلی زیبا و دوست داشتنیه و با خودش خاطره ی شیطنت و بازیگوشی و شادی رو میاره ،اما زودم از بین میره..وختی هم میره همه ی اون خاطراتم می بره! تو این چند روزه گذشته صد جور اتفاق برام افتاد که...
-
آخرین دروغ ِ زیبات...
شنبه 27 شهریور 1389 16:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 در راه عشق و مستی یک جرعه مِی ندارم خانه بدوش عشقم.. یک همسفر ندارم در نیمه راه دیدم چشمان عاشقت را گفتم به قلب سرکش، زین پس غمی ندارم لیلای خوابهایم گشتی و من چو مجنون امن و قرار دیگر در نیمه شب ندارم مگر روی ز پیشم ، غافل دگر زخویشم چون بی تو...
-
لطفا این پستو نخون برا دل ِ خودم نوشتم !!
چهارشنبه 24 شهریور 1389 16:42
دلم دلم دلم ... این دل ِ.. تنگم، این دلِ.. تنگم ، این دل ِ.. تنگم، این دل ِ.. تنگم . این جمله با یه آهنگ سوزناک الان داره تو ذهنم تکرار میشه..یعنی کی نوازنده ی این آهنگه؟ ! بغض داره خفه م میکنه . دلم میخواد برم ویلای خاله بتی اینا .. یه اطاقک سه متر در سه متر روی پشت بومش ساختن که یه پنجره داره روبه یه گندم زار..خیلی...
-
ای خدا دلگیرم ازت..
دوشنبه 22 شهریور 1389 16:23
از اول بچگی یادمون دادن این شعر و بخونیم که:یه توپ دارم قلقلیه.سرخ و سفید و آبیه.میزنم زمین هوا میره..نمی دونی تا کجا میره!.. شاعر این شعر تو بودی ٬اون توپ لعنتی ام ما بودیم! هر وخت خواستی ما رو کوبوندی زمین بعد ما پا شدیم٬ خاکارو پاک کردیم..زخما رو بستیم..لنگ زدیم. تا یه ذره جون گرفتیم دوباره تو مارو بردی بالا بالا...
-
بام تهرانم آرزوست..
شنبه 20 شهریور 1389 14:38
هر آدمی برا خودش یک یا چند خلوت٬ یا به اصطلاح من یه غار تنهایی داره٬ یه جایی که کسی ازش خبر نداره! هر وقت خیلی غمگینه به اونجا میره تا آروم شه..هر وخت شاده حضورش تو اونجا شادی شو چند برابر میکنه..جایی که از خاطرات ریز و درشت اون شخص درست شده. این خلوت برا هرکسی باارزش و مقدسه..براش یه حریمه که دوس نداره هر کسی اونجا...
-
روزنه ای برای نفس کشیدن...
جمعه 19 شهریور 1389 15:18
مرده شورشونو ببرن ..حالم از این تعطیلیا بهم می خوره..حالم از سکوت ممتد بهم می خوره..حالم از این اطاق لعنتی بهم میخوره ..چاره ای ندارم..مجبورم دیوارای این اطاقو تحمل کنم...چرا یک ساعته زل زدم به کیبورد و چیزی نمی تونم تایپ کنم؟! چرا ما پنج تا آدم هیچ وخت نمی تونیم کنار هم بشینیم مث همه خانواده ها گل بگیم گل بشنویم!...
-
بهونه های خوب خوب!
سهشنبه 16 شهریور 1389 12:22
یه خونه ای من بساااااازم چل ستون چل پنجره ه ه... جونم چل ستون چل(چهل!) پنجره ه ه... بلاخره به هر جون کندنی بود از پرشین بلاگ به اینجا هجرت کردیم، هرچند این هجرت اجباری بود و به خاطر نقصهای پرشین بود..اما خب هر هجرت و هر دل کندن یه سختی داره..اصلن تلخه و این تلخیشه که خش میندازه رو دل. تو دنیای مجازی میتونی وختی زلزله...
-
تو می تونی... تو می تونستی...
دوشنبه 15 شهریور 1389 10:52
چند بار زنگو میزنم..کسی خونه نیست...جاااااان کسی خونه نیست.. ! کلیدو از ته مَهای کیفم پیدا میکنم ..میرم تو خونه..نه مثل اینکه واقعن کسی نیست.. دست و صورتمو با آب سرد می شورم..آخخخخ چه سکوتی... خیلی وخت بود انتظار این سکوت و این خلوتو می کشیدم.. کولرو روشن می کنم و بعد کامپیوترو..،از توی فایل موزیکم میگردم دنبال یه...
-
توفیق اجباری ِ حال خوب کن!
دوشنبه 15 شهریور 1389 10:51
چند روز پیش یکی از اقوام حال به هم زن ! ما رو به خونه شون دعوت کرد! منم که وسط هفته نمی تونم جایی برم..به اسرار مامانم مرخصی گرفتم.طبق مهمول مهمونی به دلایل نا معلومی بهم خورد تا یه توفیق اجباری نصیب ما بشه و از قضا این مرخصی کاممونو شیرین کنه! القصه... اول صب حاضر شدم رفتم پارک یه کم دویدم..بعد رفتم کافی نت طبق مهمول...
-
تقدیم به زلال ترین هام...
دوشنبه 15 شهریور 1389 10:49
اول نوشت: خیلی قشنگه وختی قحطی ِ رفیق و رفاقته ،وختی تو اوج پُر کسی و بی کسی تو اوج روزای تکراری و آدمای بی خاسیت ِ دور و برت ، یه هو مثل یه رویا مثل یه خواب توی مه توی هوای یخ وخشک، چند تا رفیق چند تا عشق چند تا بلوره صاف و بدون خش برات فرستاده بشه..! نمی دونم از کجا از طرف کی؟ ولی بیان ...بیان که با نگاهشون با لحن...
-
بازی هیشکی بودن!
دوشنبه 15 شهریور 1389 10:48
سوجه نوشت !: ما از صب تا حالا داریم خودمونو می چُشیم ، بلکمکم از این حال در بیایمو یه سر و سامونی به این خونه بدیم نمیشد که نمیشد... وهیچ سوجه ای برای آپدیتیدن پیدا نمیکردیم. از قضا تصمیم گرفتیم بی خیال آپدیتیدن شویم... آقا همین الان از شرکت آمدیم بیرون و قصد رفتن به خانه را داشتیم که.. وسط خیابان روی خط عابر پیاده،...
-
آغوشی که نیست...
دوشنبه 15 شهریور 1389 10:46
چن روزه مامان نیست ، رفته خونه مامان جون. طبق معمول با هم ساخت و پاخت کرده بودن که در نبود مامان ، بابا سنگر ِ نصیحتای ِ گُل درشتو حفظ کنه!!...این نقشه خیلی سرری طراحی شده بود..و من طی یه عملیات ماهرانه دیشب به رگبار ِ بسته شدم!! وطبق مهمول بدون هیچ وسیله ی دفاعی فقط مجبور شدم به سلاح خشم و بعد رفتن و کوبیدن در اطاق...
-
بهونه های دلم..
دوشنبه 15 شهریور 1389 10:46
دلم یه تحول میخواد...دلم برآورده شدن می خواد...دلم شروع می خواد...دلم جوونه زدن میخواد...دلم بهونه میگیره... دلم...دلم..دلم...! اما چه جوری...پس کِی؟... **** سرم به بالش پر مهر شانه اش برسد دلم به آرزوی عاشقانه اش.. برسد.. چقدر صبر و ندیدن؟چقدر دلتنگی؟ امیدوارم روزی بهانه اش..برسد ...که چشم های اسیر و ندیده و تنگم به...
-
دلقکتونیم!!
دوشنبه 15 شهریور 1389 10:45
دلقک نوشت: آرزو دختر خالم: سلام چطوری؟ -سلام آرزو.خوبم تو چطوری؟چه عجب یادی از ما کردی؟! آرزو:مرسی .ببین شارج ندارم زیاد صحبت کنم! جمعه صب حاضر باش میام دمبالت بریم فرحزاد .هف هشتا از بچه هام میان گفتم تو ام بیای خوش میگذره به ما..!! شیش حاضر باشیا خدافظ!! -ببین الو....الو......! *** sms: شبنم دوستم : salam...