هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

ای خدا دلگیرم ازت..



از اول بچگی یادمون دادن  این شعر و بخونیم که:یه توپ دارم قلقلیه.سرخ و سفید و آبیه.میزنم زمین هوا میره..نمی دونی تا کجا میره!..

شاعر این شعر تو بودی  ٬اون توپ لعنتی ام ما بودیم! هر وخت خواستی ما رو کوبوندی زمین

بعد ما پا شدیم٬ خاکارو پاک کردیم..زخما رو بستیم..لنگ زدیم. تا یه ذره جون گرفتیم دوباره تو مارو بردی بالا بالا بالا بعد کوبیدی زمین و له مون کردی...

بعد شعار دادی که ناله کنید٬ زجه بزنید تا لذت ببرم تا بهتون جواب بدم..!

همیشه مثل یه جنازه بودمو تو مث یه مرده شور! هر وری که خواستی منو چرخوندی هیچی نگفتم..نه بچگی کردم..نه جوونی..نه لذت..نه تفریح..نه امنیت..نه پشت و پناه..نه حمایت خانواده..نه رفیق دلسوز..نه پول..نه آرامش..نه استقلال..

پس کو عدالتت؟! دروغ گووووو..! چرا میگی من عادلم؟!

چرا تا یه ذره لبخند رو لبم میاد با چرک و خون ازم پسش میگیری؟!

چرا این مرتیکه عوضی که تا دیروز ازم راضی بود و ازم کار میکشید٬ الان میگه شما احتیاجات این شرکتو براورده نمی کنی..!!! پس دنبال یه کار دیگه باش.

دارم میسوزم...دارم میسوزم....میخوام بمیرم....دیگه جون ندارم از صفر شرو کنم...

ای خداااااااااااااااااااااااااااااا دلگیرم ازت!


نظرات 33 + ارسال نظر
کرگدن دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 04:42 ب.ظ

آروم باش رفیق ... آروم باش ...
یه امشب سخت میگذره فکر و خیال امروز ...
بعد فردا روزیه که سیبو میندازی بالا و هزار تا چرخ میخوره ...
لبخند بزن بچچه !

چه جوری آروم باشم؟!
دارم میسوزم...تا حالا برات پیش اومده؟!
خدانکنه پیش بیاد..دلم داره میسوزه...آتیش گرفتم..
لبخند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فارسی تک دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 04:49 ب.ظ http://www.far30tak.tk

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبا و باحالی داری در صورت تمایل برای تبادل لینک من رو با اسم |جدیدترین تم های موبایل|لینک کن بعد بهم بگو با چه اسمی لینکت کنم.راستی من دنبال نویسنده برای وبلاگم می گردم بیا اگه مایل بودی ایمیل و مشخصاتت رو بذار که اگه دارای شرایط بودی مدیرت کنم.منتظرمااا[قلب]

سلام مرسی.

پاییز بلند دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 06:57 ب.ظ http://www.paizeeboland.persianblog.ir

دروووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
تو چرا جا میزنی؟ چرا باید دلگیر باشی؟ گ.ر پدر خدا- اون روانیه دوس داره بهش التماس کنی- از این کار لذت میبره- تو چرا این اجازه رو بش میدی؟ بلند شو - قامتتو راس کن- لبخند بزن حتی با طعم درد.. اما این کارو کن. ضعف نشون نده بچه تو قوی تر از این حرفایی
فردا یه روز جدیده..
دیروزو فراموش کن
امروز وقت داری

سلام عزیز..
لبخند با طعم درد...اینو خوب اومدی..

نیما دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.persianblog.ir

میدونی واسه چی من اسم بلاگمو عوض کردم ! چون دیروز زیاد جالب نیست ! فردا رو دریاب! محکم باش ! قوی و محکم !

کاش سرنوشتم میشد مث اسم وبلاگ عوض کرد..

...(مطلبم خصوصیه) دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 11:35 ب.ظ

دوست عزیز یه اشتباه در تایپ مطلبت داشتی سطر ۸ (حمایت خانواده ) رو جور دیگر نوشتی .موفق باشی و تندرست و دوست دارم یه روزی بیاد که فکر نکنی اون توپه ای.

خیلی اهمیت نداره ...حمایت با ح یا با هـ ! مهم اینه که از هیچ نوعش تا حالا حمایت نشدم.

کیامهر سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.javgiriat.persianblog.ir

سلام هیشکی عزیز
نمی دونم اگه این اتفاق برای من میفتاد
چقدر حالم بدتر از تو می شد
نمی دونم الان چی بگم؟
بگم خدا بزرگه ؟
بگم شاید قسمت بوده؟
بگم شاید قراره اتفاق بهتری بیفته؟
به قول محسن همش زر مفته
صبور باش فعلا

این چه حرفیه؟!
صبورم...صبورم.... ممنون که هوامو دارید...

دکولته بانو سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام...من واقعا نمی دونم چطوری الان می تونم بهت روحیه بدم...فقط می تونم برات امیدوار باشم و دعا کنم...یه کاریش می کنیم...

تو همچنان مریم ترینی ...عزیزترینی..از این که دیروز گوش بودی برام یه دنیا ممنونم..خیلی خوشحالم که شما ها رو دارم..

آناهیتا سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 12:23 ق.ظ http://ana65.blogfa.com

سلام.من خیلی دوس دارم پست شمارو بخونم ولی همش سیاهه لطفا قالبتونو عوض کنید.

سلام .پستم اوتش سیاهه اما چند ثانیه بعد سفید میشه..

maral سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 01:31 ق.ظ

salam lotfan ghose nakhor
Chon halo roze hame javona intorie:
1Bikar
2bikar
3bikar
Agaram kasi parti dashte bash ya shans ya chizi to in mayeha
Hashie amniate shoghl nadaran
Ayandam ke bikhialesh
Be ghole daryoosh roozegare gharibist nazanin

سلام .سعی میکنم...

م . ح . م . د سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 02:39 ق.ظ http://grove.persianblog.ir

چی بگم ...

من چی بگم؟
هر چی گفتی شنیدم...نگو!

نیما سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 02:54 ق.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.persianblog.ir

سلام ! خب چی بگم ! نه میخوام به خدات توهین کنم و نه به کس دیگه ای ! فقط یه چیزی هیشکی بانو ! این دنیا با همه ی سختی هاش ، خوبی هم داره ! میدونم خیلی کمه اما یکم خوشی هاتو بزرگ کن ! این قدر به جنبه ی بد قضیه نگاه نکن ! ببین این آقا محسن کرگدن خیلی منطقی کامنت میذاره ! آدم ئقتی میخونه احساس میکنه که خود کرگدن الان گفت و تو با صدای اون شنیدی ! حالا تو هم بیا و انرژی بذار واسه خندیدن ! اصلا نخند فقط مثبت فکر کن !

سلام...سعی میکنم...
مرسی که همیشه کنارمید.

نیما سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 03:02 ق.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.persianblog.ir

یادمه یه روزی گفتی دوست داشتی که تویه خونه تنها باشی و ابی گوش بدی ! این دفعه تویه یه جمع صمیمی بشین ! یه عده آدم که باهشون راحتی ! ابی گوش کن ! نامرد دو دنیام اگه جواب نگرفتی ! ابجی من فکر کنم خیلی از شما کوچیکترم و خیلی هم زجر کشیدم ! شاید به اندازه ی شما نبوده باشه اما به هرحال هرکسی سختی داشته ! بریدن و مردن کار انسان نیس ! موندن و جنگیدن کار انسان ! نمیگم از الان به این فکر کن که فقط باید تویه این جنگ پیروز بشی ! میخوام بگم زندگیتو تبدیل کن به یه معامله یا مسابقه ی دو سر سود ! حتی اگه در انجام کاری موفق نشدی پس ازش درس بگیر ! نمیخوام بیشتر از این فک بزنم ! میخوام بگم از الان نیما تویه بلاگش غمگین نمینویسه ! میخوام اگه منت بذاری و تنها خواننده ی بلاگم هم باشی ! من فقط به خاطر خودم و همه ی آدما از این به بعد از صدق سری شما شاد بنویسم ! امیدوارم خوب و خوش باشی ! شاد باش لطفا !

ایرن سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 08:59 ق.ظ http://sanoovania.blogsky.com

هر چی بگم زر الان!ولی نگران نباش عزیزم!تو بدتر از اینا رو رد کردی این که چیزی نیست!تو کارتو بلدی..می گردیم برات یه کار خوب پیدا می کنیم!گور بابای همشون!
فعلن وقت گله گذاری از خدا نیست.چون اون براش اصلن اهمیت نداره تو چی داری میگی...خودت به فکر خودت باش!درست میشه!

دور از جون عزیزم..آره بد تر از اینا رو رد کردم اما..الان دیگه جون ندارم دوباره پاشم...می فهمی ؟!خسته ام..
ممنونم که کنارمی...

عاطفه سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 10:11 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

لال میشم موقع دلداری دادن !
مرتیکه ی احمق ! خاک بر سرت کنن..

دل داری دادی..شنیدم...ممنونم..

عاطفه سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 10:12 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

اجازه ما هم دست شماست..

محبوب سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 10:54 ق.ظ

عزیزم ... می دونم خیلی سخته و اگه کسی جای تو نباشه نمی تونه حرف بزنه .. اما میگذره ... همه چی میگذره ، چه خوب و چه بد ... نگران نباش ، همه برات آرزوهای خوب دارن .. پس اتفاقث می افته .. به همین زودی ... من مطمئنم .

محبوب جان خیلی ممنونم که سر زدی که امیدواری دادی..عزیزی..

بابای آرتاخان سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 12:29 ب.ظ http://artakhan.blogfa.com

آدم تا دنبال کار شخصی نره همین بساطه . وقتی برای دیگران کار می کنی اونا نه به شکل یه انسان که به شکل یه ابزار نگاهت می کنن . . . اگه دوست داشتی این رو بخون در همنی رابطه اس :
http://arashaminzadeh.blogfa.com/post-31.aspx

البته این نسخه ای که میپیچم خودم هم دوست دارم بهش عمل کنم ولی نمی تونم و به همین خاطر اسیر هوسرانی های بالا دستی هام شده م .

کار شخصی ؟ با چه پشت وانه ای؟!!!
***
( وقتی برای خودت کار نمی کنی و مواجب بگیر شخص یا ارگان خاصی هستی معنیش این می شه :

ما نونت رو می دیم به شرطی که لاش گه بذاری و بخوری !)
***
معرکه بود.. معرکه بود.. معرکه بود

منوخودم سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 01:13 ب.ظ http://bluepenn.blogfa.com

سلام
تا اواسط مهر کار جدید پیدا میکنی..
حالا بشین نیگا کن...
اصلن پاییز که برسه هکه چی درست میشه..
حالا وایسا نیگا کن ...

سلام..
چقدر خط به خط جمله هاتون پر از امید بود انگار که مطمئنی..!
چقدر ارومم کردین..
چقدر خوشحالم که شما ها رو دارم.

حمید سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 01:28 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

بخدا نمیخوام دلداری الکی بدم بهت ولی اینروزا هم میگذره...حالا که فعلا هستی سعی کن با حرف زدن و توضیح دادن و رفع سوتفاهمهای احتمالی کاری کنی که بمونی ولی اگه نشد هم نشد...تا حالا چجوری گذشته باقیش هم یه چیزی میشه دیگه...
رو هوا حرف نمیزنم...منم مشابه این تجربه هارو داشتم...روزی که از ایرانسل درومدم (داستانش رو تو اولین پستای وبلاگ قبلیم نوشتم) فکر میکردم دیگه کار تو این مایه ها گیرم نمیاد. با هزار مصیبت و کلک تونسته بودم خودمو بچپونم تو...ولی اتفاقات طوری پیش رفت که به یه ماه نکشیده کاری پیدا کردم که ایرانسل در مقابلش مثل بردگی بود...نمیگم حتما برای تو هم این اتفاق میفته...ممکنه هم نشه ولی فقط این رو میدونم که هیچ روز بدی موندگار نیست...نوبت ما هم میرسه...

کی نوبتم میرسه؟ تا میرسم به اول صف یکی از راه میرسه و..حقمو زیر پاش له میکنه..

حمید سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 01:30 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

این منو خودم آخر تناقضه ها!...
بابا بالاخره وایسه نیگا کنه یا بشینه نیگا کنه!؟

آره...

الهه سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 03:59 ب.ظ http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

الان یه چیزایی برات می نویسم که در حال حاضر واست مثل شعاره و میگی برو بابا...حق هم داری...ولی به چند روز نمیکشه که خوشحال میای اینجا و دوباره به نظرات این پست سر میزنی و میگی ااااا !چه جالب...راست گفتیا!اینی که گفتمُ مطمئن گفتم.

الهه سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 04:07 ب.ظ http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

زمین میخوری...خونی میشی...لنگ میزنی...میگی آخ...پا میشی....راه میفتی...جون آخرت هم باشه پا میشی هیشکی عزیزم...چون رسم دنیا و آدما اینه...ترجیح میدیم تو حرکت بمیریم...حتی تو فرار.نه اینکه بمونیم و خوراک لاشخورا بشیم...این وبلاگ واسه همین روزاست...وقتی دلت به درد اومد مینویسی و حالت رو ثبت میکنی...شادیاتم همینجور...حالا درسته که کفه ی غمات سنگینتر بوده.ی ولی میگذره.خوب و بد.فراموشی هم نعمت بزرگیه که عادت ما آدماست.خوب خوب میشی...از الان خوشحال باش عزیزم...چون وقتی سختی بزرگی میرسه به آدم پشتش یه شادی همونقدی هم میاد.گرچه تحملت کم شده...

خداکنه...ممنونم..
فقط لحظه شماری میکردم که بگذره...

الهه سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 04:12 ب.ظ http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

منتظر اون شادیه باش.زر نمیزنم.دیدم که میگم.چشیدم که میگم...ولی اون شادیه رو هم ثبت کنیا...شیرینی ما هم یادت نره
به جان خودم اگه تو همین نزدیکی یه اتفاق خوب محشر برات نیفته من سر میزارم به بیابون.اینو محض دلگرمیت نگفتما.من منتظرتم.منتظر خبرای خوبت.

منتظرم..این چه حرفیه..گلم؟
تو دعا کن شادیه برسه من ثبتش میکنم...شیرینی هم رو جف چشا کورم..

دخترآبان سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 05:34 ب.ظ http://fmpr.blogsky.com

زر مفت نمیخوام بزنم اما فقط میگم اینو حس کردم قبلا ... یعنی باهام بوده ... با این سن کم ... اما زود گذشته .... خیلی زودتر از اونی که فکرشو میکردم ... ایشالله واسه تو هم زود بگذره عزیزم

قربونت تو عزیز دلم..دعا کن زود تموم شه..

تیشتریا سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.notfedarlajan.persianblog.ir

گریه کن... داد بزن... به خدا فحش بده ولی نشکن خم نشو... خیلیا این مشکلات تو رو دارن ولی همچین رفیقایی که تو داری رو ندارن. این نیز بگذرد عزیزم...
به امید گشایش...

اینا رفیق نیستن که دورو ور منن اینا نفسن زندگین..

ایرن سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 09:30 ب.ظ http://sanoovania.blogsky.com/

امروز زنگ زدم جواب ندادی...می خواستم حالتو بپرسم.از تلفن شرکت بودا...فردا بهت می زنگم عزیزم!

قربونت برم عزیزم..از بس که تو ماهی من چی بگم؟ حالم از دیروز بهتره..چون نا اشنا بود بر نداشتم! شرمنده ام هزااااارتا

من و من سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 11:12 ب.ظ

من خودم الان با خدا دست به یقه م ولی بیخیال
می گذره. همه ی روزای لعنتی می گذره و یهو یه روز می بینی اوضاع بهتر شده و بعد که به گذشته نگا می کنی می بینی اون قودر ها هم سخت نبوده...

سخته...چند بار زمین خوردن سخته..

کیامهر چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 01:17 ق.ظ http://www.javgiriat.persianblog.ir

این حرفا چیه هیشکی عزیز
قدم رو چشم ما گذاشتین
نور آوردین با خودتون
شما به زحمت افتادین که اومدین

قربون شما...
باعث افتخار بود که منو به خونه ی عشقتون راه دادین..
چه زحمتی؟!خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت.

Kiarash چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 01:39 ق.ظ http://kianevesht.persainblog.ir

هی ... !! می خواستم بگم این نیز بگذرد البته گذشتن که میگذره چگونه گذشتن مهم !!!
امیدوارم همه چی زود درست بشه... همیشه شرایط بر طبق خواست ما نیست و باید یکجوری ساخت دیگه ...

آره مهم چطور گذشتنه..
ولی تا حالا طبق خواسته ی من که نبوده...
ما انقدر ساختیم ساختیم ساختیم!
اون انقدر خراب کرد خراب کرد خراب کرد..!
پس کی به آرامش میرسیم کی؟

سینیور زامبی چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 02:20 ق.ظ http://www.siniorzambi.blogsky.com

سلام
به خاطر لینک ممنون
به خاطر اوضاع روحیتونم متاسفم
امیدوارم بهتر شده باشه

سلام. خواهش میکنم.بهتر؟ نمیدونم کی بهتر میشم...

دخترک چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://dokhtarone.blogsky.com

تاریکترین لحظات شب نزدیکترین ساعت به طلوع خورشید است
صبر داشته باش دختر جون
اجازه میدی لینکت کنم؟

ممنون که سر زدی.. اجازه مام دست شماس

کرگدن چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام ... بهتری ؟
می بینم که رفیقای ما رو قُر می زنی بچچه !!

سلام بهترم و دلم تنگیده براتون هزارررررررررررررتا.
حالااا!
میتونیم پس میزنیم.

تنها نیستی خیلی ها الان از خدا دلگیرن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد