شاید خیلی به نظر مسخره و خنده دار بیاد اما نمی دونم چرا همیشه تو اولین برخوردم با یه آدم تو ذهنم اونو به شکل یه میوه یا سبزی میبینم!
مثلن اولین بار که شوهر دوستم فرشته رو با اون موهای بورش دیدم حس کردم یه بلال روبهرومه!.. یا ثمانه رو که میبینم با اون موهای افشون و صورت کوچولوش یاد پیازچه می افتم.. بابام مث ازگیل! مامانم مث پیازه!خواهرم مث هلو قربونش بشم، داداشم با اون لُپاش مث پرتقال تامسونه! زینب با اون شیکمش مث هندونه محبوبی! پسر خالم علیرضا با اون قدش مث خیار چمبر! مریم ترین عزیز دلم مث توت فرنگی می مونه.!.داداشی رو میبینم یاد بهارنارنج با اون عطر مست کنند اش می افتم.بابایی کیامهر مث سیب گلابِ،مامانی مهربان مث آلبالو می مونه عزیز دلم، آقای محسن محمد پور تابلو ِ مث خرمالو!، ایرن جونم شبیه لیمو شیرین ، آقای عباس منو یاد به میندازه. داداشی حمید مث تربچه اس عزیز. داداشی وحید مث گیلاس ِ. آقای حامد شبیه شفتالو ِ، محبوب جونم رو میبینم یاد گوجه سبز میافتم . عمه زری شبیه انگور یاقوتیه! آجی الهه مث برگ ریحون ِقربونش برم. آقای مهدی(پژوم)مث گندم. مامان بزرگم مث رطب شیرینه.آقای رئیس ترکیب صورت و موهاش شبیه آناناس ِ، معاونش مث هویج! حسابدارمون شبیه سیب زمینی پشندی! نگهبان شرکت مث شلغم ِ! دختر کوچولوی همسایه مون مغز کاهو! پوریا (نسکافه) مث پسته ی خندونه. عمو آلن مث دونه ی اناره.. مامانگار شیرین مث زرد آلو . نیما جان شبیه کیشمیشه!
خب آدما یه وختایی تو ذهنم این شکلی ظاهر میشن! ووووواااای حالا معلوم نیس من تو ذهن دیگرون چه شکلیم!!
راستی یه چیز دیگه ام یادم اومد من با اشیا هم ارتباط برقرار می کنم و نسبت بهشون یه حسایی دارم.. یه جوری با اشیاء برخورد میکنم انگار زنده هستن!
مثلن وختی ظرفای شسته شده ی کفی رو میخوام آب بکشم باید به ترتیبی که شرو کردم تمومش کنم یعنی اگه اول قاشق چنگال و بعد بشقابو بعد لیوانو بعد قابلمه رو شستم دوباره از قاشق شرو میکنم به آب کشی چون فک میکنم قاشق طفلی این همه تو صف وایساده الان نوبت اونه نه نوبت بشقاب خان! که دیر اومده میخواد زود شسته بشه بره!!
یا وختی یه کفش نو میخرم کفش کهنه مو واکس میزنم تمیز میکنم میذارم بیرون بعد کلی قربون صدقه اش میرم تا منو ببخشه که مجبورم ازش جدابشم و بابت اون همه روز که به من لطف کرده و پابه پام هممه جا اومده و نق نزده ازش تشکر می کنم!
یا وختی رفتم خرید و ده تا کیسه دستمه یه هو تو این هیرو ویر بند کیفم پاره میشه فحش اقوام نزدیک و اعضای بدن میدم به کیف ِ وخت نشناسم !! بعد تا یه ماه زندونیش میکنم زیر تختم!!
اکثرا برای وسایلی که دارم اسم میذارم و با اون اسم صداشون می کنم..همیشه صدای اعتراض یا قدر دانی شونو می شنوم..خلاصه اینکه علاوه بر آدما اجسامو جاندارای طرافمم دوس دارم و همیشه هواشونو دارم..
پی عذر خواهی نوشت: تو رو خخدا ناراحت نشین که گفتم شما رو شبیه کدوم میوه میبینم..به جون هیشکی! بی منظور بود.شما ها تاج سر من هستید قربونتون بشم الهی.
هیشکی جان
منم هر وقت تو رو می بینم یاد نارنگی میفتم
باور کن
مثلا این محسن کجاش شبیه بهار نارنجه ؟
بیشتر شبیه گلابی می مونه که
به چه عجب از این ورااا
اگه غیر از نارنگی می گفتی می کشتمت
کجا داداشیم مث گلابیه؟
وای چی باحال ! کیشمی و عرق کیشمیش !
دونه انار ؟
چه قشنگ.
ولی یه خورده زیاد نیست برام ؟
من دونه انار رو می پرستم.
بارها شده که یه انار رو شکوندم و محو زیبایی دنیای درونش شدم.
لامصب مثل یاقوت می مونه. واقعن زیباست.
آره. یه خورده زیاده واسه من.
باورت میشه منم اخلاق ظرف شستنم مثل توئه ؟
جالب بود.
(محل کار ما غذا نمیدن. از خونه می برم. مجبورم ظرفامو بشورم)
یه بار برای روی تی وی مجسمه خریدم.
یه دختر و پسر.
بعد زن داداشم گفت : چه خوشگله ؟ اسمشون چیه ؟
من : مگه قراره واسه اینا اسم بذارم ؟
حرفش خنده دار بود. مگه نه ؟ دخترن دیگه. کاریش نمیشه کرد.
نه عزیز شفاف و خوش قلب مث دونه ی انار این یه تشبیه کم و کوچولو بود شما خیییلی دلی عمو آلن..
اصلنم حرفش خنده دار نبود! خوبه اونم به شما به خنده که با مورچه ها روابط مشکوک داری هان؟! هان ؟!!
پسرید دیگه. کاریش نمیشه کرد
چه باحال.منم یوقتایی آدمارو رنگ خاصی می دیدم
اما انقدر آدما رو رنگارنگ دیدم و رورم تاثیر
میذاشت که از خدا خواستم این حسموبگیره
کم کم کم رنگ شد اون رنگــــــاوحالا
دیگه موفق شدم که بذارمـــش کنار
دلتنگ اون رنگا میشم اما بعضی
وقتا دیگه خیلی اذیت می شدم
حسای قشنگین.قدرشو بدون
خانم.پستتون زیبا بود
یاحق...
چرا از خدا خواستی این حسسو ازت بگیره مگه چه اشکالی داشت؟!!!
واااااااااااااااای آجی...چه قشنگه این اخلاق و عادتت...عادت ظرف شستنت رو میدونستم..خودت بهم گفته بودی...ولی نمیدونستم منو شبیه برگ ریحون میبینی....یعنی هیچ چیزی نمیتونست اینجوری سر ذوق بیاره منو تو این بعذ از ظهر خسته ی پنجشنبه....من عاشق برگ ریحونم...عاشق خودتم با اون چشمای سبز قشنگت...مررررررسی آجی خوشگلم
قربونت برم انقد الکی از من تعریف نکن..خودت خوشگلی
آها این نیما رو باهاتم دمم داره دیگه کشمشش؟
بیا بلاگم دارم تکون میدم بدو بدو
چشم میام
درووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
پست قشنگی نوشته بودین٬ تصور اشخاصی که نام بردین با شکل میوه ها خیلی جالب بود٬ یه افکار موذیانه شیطانی در مورد محسن به ذهنم رسید و تجسم کردم که خودم از خنده مردم!
.
.
.
دم شما کرم هیشکی بانو
شاد باشی و بر قرار
.
.
.
محسن دارم برات (خنده ی موذیانه)
خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی
اون بالایی من بودم
کیامهر٬ گلابی رو بدنام نکن من نقشه های بهتری براش دارم
خب بگو چه نقشه ای
اینجا آیکونهای خیلی موذیانه نداره؟!
مجددن اون بالایی ایضن من بودم
احساساته جالبی بود
منم از این احساسات دارم اما به یه شکل دیگه
حالا میشه حدث بزنی من شبیه کدوم میوه ام؟مشتاق شدم
نمیدونم من که شما رو ندیدم اما فکر میکنم شبیه لیمو ترش باشی
عزیزم...
من خیلی آلبالو دوست دارم
با نمک زیاد...
به نظر من تو مثل همه میوه های خوشمزه ای
منم عاشقشم
من مثل میوه ها ی خوشگل کپک زده ام
من که خیلی خوشحالم که شبیه انگور یاقوتی می مونم.... وای ماههههه... همه مون میوه های خوبی بودیم... وحید مثل گیلاس می مونه راست می گی... مهدی هم مثل گندم.. اخی ایرن لیمو شیرینه و مریم ترین توت فرنگی... راست گفتی همه رو... محبوب رو خوندم دلم گوجه سبز خواست... وای هوس کردم الان فکر کنم تو برای من شبیه چه میوه ای هستی؟؟؟ تو مثل یه میوه می مونی که بوش بیشتر از هر چیز جلب توجه کنه مثل سیب گلاب. راستی ایمیلو گرفتی؟
بله گرفتم
جوووووووونممممم هیشکی جانم...
...من که از تشبیهم خیییییلی راضیم...به به زردآلو...ممنونم...
...اما هیشکی جان...من تورو شبیه میوه نمی بینم...بنظرم تو شبیه گلی...گل آفتابگردون...
خیلی خوشم اومد از عادت ارتباط گرفتنت بااشیاء...این نشونه احساسات غنی توئه...
..من که فکر میکنم هر موجودی چه زنده و چه اشیاء..دنیایی برا خودشون دارن..وچه بسا حس میکنن..منتها به روش خودشون..
لطف داری عزیز
چون اگه یکی یجورایی بخاطر یسری چیزا رنگش تیره می شد(نه بخاطر ارتباط بامن.بخاطر چیزای دیگه...)اونا تو رنگش تاثیر
می ذاشت و من می فهمیدم.وخب خیلی جاها بخاطر
این رنگ عوض شدنا واسه اینکه بدونم حسام درست بوده یانه
بخود طرف می گفتم وتو غریب به ۹۹٪موارد درست در میومد
واین قشنگ نیس.یجورایی یسری رنگا آدمو دپرس می کنه
خیلی..خیلی..خیلی.وتو روحیه تاثیر گذاره.۴ بهمن سال گذشته
خواستم از خدا که ازم بگیره.چند وقت طول کشید اما خداروشکر
تموم شد.اونوقتا فکر می کردم یه توهم فانتزیه..اما نبود..بودشم قشنگ بود.اما نبودشم...حسای شما زیباتره.میوه ای و خوشمزه
یاحق...
انصافن هر کیو که نوشتی وختی دققت می کنم می بینم درسته !
دمت گرم که انقد روحت زلال و با عشقه بچچه ...
دم شما گرم داداشی..
سلام
جالب بود تشبیهاتتون
شانس آوردم من رو ندیدید
منم نسبت به بعضی اجسام این حس رو دارم میفهمن
مثلا وقتی ماشینم رو میخواستم عوض کنم احساس میکردم ماشینم داره بهتر کار میکنه تا عوضش نکنم
یا بعضی وقتا کامپیوتر از دستم خسته میشه و سر به سرم میزاره
سلام به روی ماهت
سعادت نداشتیم زیارتتون کنیم قربان.ایشالا وختی دیدمتون یه میوه به نامتون میزنم!
آلن را خوب اومدی!
همه رو گفتی الا خودت رو که وقتی تو آینه چشمت به خودت می افته خودت رو شبیه چی می بینی ؟
متغییرم دائمن!
اما بیشتر شبیه یه میوه ی کپک زده که معلوم نیست چه میوه ایِ
دیدی شاد نوشتن چقزه خوبه ؟
بدو بیا بلاگم صدای سیستمت رو زیاد کن ها
اوهووووم
فکر کردم یک پست دیگه نوشتین و احتمالا پاک کردین!
چون تو گودر که اینجوری بود!
نه
خوب الان درسته
برم گریه کنم؟من چی پس
من شبیه چیم؟هندونه
نه گریه نکن تو رو دیدم یاد گریپ فوروت ( درست نوشتم؟!) افتادم
سلاااااااام آجی خوشگلم....
روزت مبارک عزیز دلم
روزه چی چی؟!
روز جهانی زنه آجی
قربونت برم مرسی
سلام عزیزم
خیلی ممنون از حضور بارونی شما . گلم من که زودتر از اینا به شما سر زدم و مطالبت رو خوندم و برات کامنت گذاشتم . ولی شما سر نزدی .
ضمنا اون وبلاگم فعلا فعال نیست . وبلاگ فعال من توی میهن هستش .
خوشحال میشم بیای اونجا
سلام.
خواهش میشه.