هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

نا ماندگارم..

یاریم گدیپ تک گالمیشام...


یاریم گدیپ تک گالمیشام... یاریم گدیپ تک گالمیشام...  یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک  گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...

یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام..یاریم گدیپ تک گالمیشام....یاریم گدیپ تک گالمیشام...

یاریم گدیپ تک گالمیشام... یاریم گدیپ تک گالمیشام...  یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک  گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...

یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام...یاریم گدیپ تک گالمیشام..یاریم گدیپ تک گالمیشام....یاریم گدیپ تک گالمیشام...






آن مرد در باران آمد..آن مرد در برف رفت...رفت..!!!


امیر برای همیشه رفت آلمان...برای معالجه ی پای مادرش..برای زندگی..برای خوشبختی..


ناماندگارم..ناماندگارم..ناماندگارم..ناماندگارم..ناماندگارم..نامانگارم..ناماندگارم..ناماندگارم....


چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.........؟!






نظرات 45 + ارسال نظر
کرگدن پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 10:50 ق.ظ

این الان شوخیه دیگه ؟

کرگدن پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 10:52 ق.ظ

چون سفر همیشگی برای معالجه و خوشبختی و هر چی که هست یهویی و فرتی که نمیشه و کللی مقدمه چینی داره ... یعنی می خوام بگم اگه قرار بوده بره پس بیخود همچین رابطه ای رو شروو کرده ... یه کم مسخره نیس ؟ ... هوم ؟

کرگدن پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 10:59 ق.ظ

منظورم اینه که همچین رابطه ای
خیلی نیاز به گریه زاری و آه و افغان نداره ...
می فهمی حرفمو ؟
البته من هنوز هیچچی نمی دونم و نمی خوام الکی قضاوت کنم
فقط دارم از روی حرفهای قبلی ت در مورد احساسات امیر
و حرفای این پستت میگم ...

هیشکی! پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:06 ق.ظ

درد دارم...درد دارم..درد دارم..

کرگدن پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:09 ق.ظ

به جای اینکه دائم درد داشته باشی
ببخشیدا ولی یه کم عقل داشته باش ...

آناهیتا پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:09 ق.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com


یعنی چی؟
مگه میشه؟
تو رو خدا به خودت مسلط باش

هیشکی! پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:17 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

به خدا همه چی خوب بود..همه چی عادی بود..

دیشب زجه میزد زجه میزد.. زجه میزد..فقط زار میزد میگفت تو رو خدا حلالم کن..می گفت می خواستم اگه شرایط اونور جور بود کارای تو رم ردیف کنم..میگفت نشد..

صدای نعره هاش تو گوشمه..خودشو میزد داداشی..
همه ی این چرا ها رو پرسیدم گفت: بعدن توضیح میدم..گفت زودقضاوت نکن..

کرگدن پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:21 ق.ظ

آدما شر و ور زیاد میگن
امثال من و تو خریم ...

کیامهر پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:22 ق.ظ

من نمی دونم چی بگم هیشکی
چقدر برات خوشحال بودم
همین امروز صبح یادتون بودم

کرگدن پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:23 ق.ظ

البته ماها ام واسه این دنیا لازم ایم خب !
ماها نباشیم ...
لا اله الا لله ... دهنمو وا می کنما ...

هیشکی! پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

عقل داشته باشم؟؟!! سه ماه تموم رو مخم بود همه جوره سنجیدمش..تقصیر من چیه...؟ هان؟

تو بودی چیکار می کردی؟!چیکار می کردی؟ !!!!!!!!!!!

انقدر محکم حرف زد که همه جا جارزدمش..همه تون دیدید که وختی ازش گفتم همه شاخ در آورده بودن!

من راجبش تحقیق کرده بودم..چه میدونستم میخواد بره..؟مگه علم غیب داشتم..؟!

من مقصرم؟ آره؟



م . ح . م . د پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://baghema.blogsky.com/

ای باباااااااااااا

کرگدن پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:29 ق.ظ

خواهرکم تو اگه می خوای خر بمونی خود دانی
ولی من تصمیم گرفتم ممبعد آدم معمولی باشم
هر کی سر سوزنی توو روابطش باهام حس کنم زرنگی میکنه و داره زیر و رو میکشه می شاشم به هیکلش و شیفت دیلیتش می کنم ... دیگه حوصله ندارم ... اون مدلی جواب نداد ... نمیده ... چون دنیا پر از آشغال و عوضیه ...

هیشکی! پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:30 ق.ظ

حالا باید به چرا های همه جواب بدم ؟
آره من خرم خاک بر سر من؟
من نفهمم ..
ریدم به این زندگی ....
لعنت به من ..
مخم نمی کشه ...دارم خفه میشم...

کرگدن پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:31 ق.ظ

ببخش عصبی بودم ...
کامنتامو پاک کن ... همه رو ...
معذرت می خوام ...

هیشکی! پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:34 ق.ظ

مگه کف دستمو بو کرده بودم؟
مگه من رفته بودم دنبال اون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینجا مسئولیت داشت..کی فکرشو میکرد میخواد بره..فقط مدیرمون خبر داشته..اونم که از رابطه ی ما چیزی نمی دونسته..

بابای آرتاخان پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:43 ق.ظ http://artakhan.blogfa.com

من با نظر کرگدن موافقم اما روی سخنم با امیرعلیه که مطمئنم این وبلاگ رو می خونه :
خیلی نامردی ! هیچ چیز بدتر از دروغی نیست که احساسات کسی رو لگدمال کنه !

هیشکی! پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 11:51 ق.ظ

پاک نمیکنم..
داداشمی حق داری عصبی باشی
مگه من عصبی نیستم؟

هیشکی! پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 12:15 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

میخوام برم..دلم میخواد راه برم...تا شب راه میرم...بعدش تا صب راه میرم...نمی دونم کجا اما میخوام برم..شاید یه شونه ای...


آلن پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 01:42 ب.ظ

نمیشه راحت قضاوت کرد.
ولی در نگاه اول باید بگم که کار امیر علی اصلن خوب نبوده.
(جلوی خودم رو می گیرم و حرفی از خیانت نمی زنم)

اینطور هم که تو میگی ؛ به هر حال تحقیق کردی و به نظرت همه چی خوب اومده.
اگه واقعن با چشم باز عمل کردی : خودتو سرزنش نکن.
به هر حال توی زندگی اجتماعی و زندگی اقتصادی آدما بعضی وقتا اتفاقاتی میفته که محتاط ترین و عاقل ترین آدما هم بهش فکر نمی کنن.
اینا همه تجربه س هیشکی جان.
ولی خواهشن این تجربیات رو دوباره تجربه نکن.
توی روابط بعدی چشمای عقلت رو خوب باز کن. باز باز.
امیدوارم این آخرین اتفاق تلخی باشه که تجربه می کنی.

paizeeboland پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

cheghad sakhte ke adama ta vaghti hastan, khoban, tekiyegaham va dosdashtani, amma haminke miran ta bemonan, mishan namard, avazi va... Hameye ma modam dar hale tagheer, ghezavat va mahkom kardanim, khobe faramosh nakonim ke khode maim ke hale khodemono shekl midim... Delam nemikhad chize bishtari begam, az narahatit, narahatam vali age bet nagam to delam mimone,Haghete, cherasho khodet peida kon va inam bekon malakeye zehnet khahare man: TAJROBE MOALEME BI RAHMIYE, AVAL EMTEHAN MIGIRE BADAM BAD DARS MIDE...

آناهیتا پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 02:10 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

هیشکی جوووونم، خواهر من به جای غصه خوردن خوشحال باش.
آره درسته که منو تو خیلی ساده هستیم
درسته که فکر می کنیم هر جور خودمون رفتار می کنیم طرف مقالبمون هم همین طوره
درسته که زود باوریم
آره اینا اشکال ماست ولی اون آقا بدون تردید لیاقت تو رو نداشته.
وگرنه بد نمی کرد
می دونم سخته ولی کمر خم نکن

عاطفه پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 02:39 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

به امیر علی:
تووبلاگت بهت گفتم که امیدورام عشقتون موندگار باشه.. گفتی دعاکنید.. ما دعا کردیم اما تو چه کار کردی؟ من نمیخوام یه طرفه قضاوت کنم.. از روی حرفای هیشکی حرف میزنم.. دلیلت هر چی که هست به نظرم نامردی کردی.. نامردی کردی که یکی رو به خودت دلبسته کردی و با احساساتش بازی کردی.. اونم نه هر کسی.. دختری مثل هیشکی رو.. دختری با این همه احساس.. با این همه عشق.. دختری که اگه عشقش یه طرفه هم باشه دوسش داره.. تو چه کار کردی با این دختر؟ چه توضیحی میخوای بدی؟ چرا توزرد از آب دراومدی؟ هان؟

عاطفه پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 02:43 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

هیشکی تو خوب منو میشناسی.. به هر حال درهمین حد میشناسی که بدونی چقدر نگرانت بودم و بدونی که چقدر چشمم میترسه از مردها! هیشکی به جون بی ارزش خودم به جون با ارزش همه ی اونایی که دوسشون دارم به خدا به پیر به پیغمبر هیچ دلیلی نداشت که امیرعلی اینجوری کنه.. اگه رئیستون خبر داشته پس برا این کارش برنامه داشته..
برا معالجه میخواد بره؟ بیخود.. آدم برا یه عمر برا معالجه میره؟ اگه میخواست نیاد که نمیگفت.. نمیگفت تو رو دوست داره.. بیخود کرد که اومد دوست داشتنشو گفت و با احساسات تو بازی کرد.. هیچ توضیحی ازش قابل قبول نیست.. چی رو میخواد توضیح بده؟

عاطفه پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 02:47 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

ببخش خیلی عصبانیم.. خیلی ناراحتم.. دلم میخواد جیغ بزنم از دستش..
ولی من میگم تقصیر من و توئه.. تحقیق کردی درست.. چه میدونستی که قراره اینجوری بشه درست.. اما تقصیر ما اینه که زود دل میبندیم و بعد نابود میشیم..
کاش محکم میزدی توصورتش..
گریه کرد؟ زجه زد؟ همش اشک تمساحه..

رولی پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 03:29 ب.ظ http://rooly.blogsky.com

سلام دوست عزیز.خیلی متاسف شدم از شنیدن این خبر. نمی دونم چی میشه گفت؟ ... چه زود؟ چه سریع؟

مهربان پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 06:26 ب.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

کاش هیچ وقت این آشنایی پیش نمی یومد نه؟
به نظرت بهتر نبود ولی حیف که ما ها هیچکدوم موقع تصمیم گیری از آیندمون خبر نداریم...

نمی خوام ناراحت باشی
و کاش ناراحت نباشی عزیزم
کاش بتونی فکر کنی که یه دوره ای بود و گذشت و بهتر که کوتاه بود هر چند نه من و نه هیچ کس دیگه از دل تو خبر نداره

آرمـــــ ـــان پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 09:09 ب.ظ

هییییییییییییییی دنیا
یامان دنیاسان

نیما جمعه 24 دی 1389 ساعت 12:43 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

همیشه حرف زدن در مورد اینجور روابط سخته ! نمیدونم چی بگم ! فقط اینو بدون که این زندگی چه خوب و چه بد ، هنوز ادامه داره ! حالا میخوای پیرهن غم تنت کن و یا هم کم کم از این تجربه استفاده کن واسه زندگیت !

عاطفه جمعه 24 دی 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

خصوصی داری..

آلن جمعه 24 دی 1389 ساعت 08:14 ب.ظ

در چه حالی ؟ آروم شدی ؟

کرگدن جمعه 24 دی 1389 ساعت 11:01 ب.ظ

بهتری رفیق ؟
بهتری دوست خوبم ؟
بهتری خواهرکم ؟

کاش باشی ...

هیشکی! شنبه 25 دی 1389 ساعت 09:14 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

داداشی..داداشی..

آفتاب پرست شنبه 25 دی 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

نمی دونم......

آناهیتا شنبه 25 دی 1389 ساعت 12:52 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام به روی ماهت هیشکی جوونم
بهتری؟
یه چیزی بگو خب
من که دق کردم
زانوی غم بغل نکن
به خدا این دنیا ارزش یک لحظه ناراحتی نداره

عاطفه شنبه 25 دی 1389 ساعت 12:53 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

خصوصی..

ایرن شنبه 25 دی 1389 ساعت 04:55 ب.ظ

متاسفم ولی به نظرم آلمان، همین قم نیست که بگی یهو کارم جور شد و دارم میرم!اونم برای زندگی!!!ای کاش وقتی اومده بود جلو گفته بود که ممکنه من برم و تو هم برای سه ماه حاضری با من باشی یا نه!آدما یه کارایی می کنن بعضی وقتا که فقط نشون دهنده ی خودخواهیشونه!در ضمن یه چیزی هم بهت بگم که آدما زیاد ضجه می زنن!زیاد گریه می کنن...ولی تو باور نکن!بعضی اوقات برای تلطیف فضا گریه می کنیم ولی خودمونم می دونیم الکیه!
به هر حال همچین آدمی ارزش وقت گذاشتن و گریه کردن نداره!درداتو بذار برای چیزای بزرگ تر عزیزم!گریه هاتو جایی خرج کن که ارزش داشته باشه!آدمی که سه ماه بود به نظرم خیلی لزومی نداره براش گریه کنی!وقتت رو بذار سر پیدا کردن آدمی که بمونه!یا لااقل اگه قراره نمونه دروغ هم نگه!از اول راستشو بگه!
قول بده خوب باشی و خودتو ناراحت نکنی!

چیزها یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 02:22 ق.ظ http://cheezha.blogspot.com

سلام لطفا به وبلاگ من سر بزن ممنون میشم.

مکث یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 05:45 ق.ظ http://maks1359.blogsky.com

دخترک من بزرگ شده ها! یه وقت نگی دارم از سر سیری حرف می زنم و نفسم از جای گرم بلند می شه؟ توی عشق دست کم اینطور نیستم و خودم ماه ها ضجه زدم و آدم های اطرافم هم همه شون نفهمیدن چمه...روزا توی محل کار و خیابون گریه کردم و شبها زیر پتو هق هق سر دادم... اما بزرگ شدم.... تو هم بزرگ شدی.. فهمیدی کجای راه و سادگی کردی و کجای راه و عاشقی. فهمیدی دوست داشتن رو..حداقل لذت که بردی... از بودن امیرعلی..از اینکه اون رو به همه معرفی کردی...به لذت هات فکر کن هیشکی! کم نبودن. بودن؟ پس تو قلبت رو باز کردی به روی عشق و لذت از زندگی... دیگه تموم شده و حالا منتظر باش ببین قلبت چه بکنه روی زمین خدا! دخترکم! نه سرزنشت می کنم و نه می گم تو اشتباه کردی یا نکردی. حرف همه بچه ها رو هم کامل خوندم و همه رو به نوعی قبول دارم چون دارن یک بعد قضیه رو برات به خوبی اشکار می کنن.. همه این حرفها رو خوب به یاد داشته باش عزیزم... اما نکنه سرزنش کنی خودت رو به خاطر اون حادثه؟ زمین هم اگر خورده باشی بلند شدی دیگه. امیرعلی هم چه دروغگو بوده باشه چه نامرد چه دودره باز چه ترسو چه بی شور چه ناسپاس چه عاشق چه همه اینها و چه خیلی های دیگه قدر این رابطه رو ندونسته که با صداقت رفتار نکرده. امیدوارم درگیری های اونم با خودش حل بشه ... اما خب الان تو برام مهمی.... که می دونم بلند می شی و می دوی و نفس عمیق می کشی... هیشکی! کاش می شد بهت بگم که دنیا اصلا اصلا به آخر نرسیده....تازه شروع شدی. می گی نه؟ شروع کن به شمارش.

مکث یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 05:47 ق.ظ http://maks1359.blogsky.com

فقط یادت باشه تو الان با ای حادثه انقدر حساس شدی که می تونی تاثیرات هستی رو بیشتر از هر زمان بگیری. مثبت هاشو بگیر عزیزم...

مکث یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 05:50 ق.ظ http://maks1359.blogsky.com

این شعرم هم تقدیم به تو عزیزم ، امیدوارم ثانیه ای تسکین بده دردت رو :



درد دارد در آستانه عید حوصله ت از بهار سر برود
روزهایت شبیه عمر زمین وسط کهکشان هدر برود
بی هدف با خودت قدم بزنی قاطی ازدحام ماشین ها
گام هایت معلق و حیران سمت جاهای پر خطر برود
درد دارد که اختیارت را بدهی دست روزگار سمج
اعتبار تمام زندگی ات پای دنیای بی پدر برود
هی سرت را به شیشه ها بزنی ، یک نفر را فقط صدا بزنی
او حواسش به تو نباشد و بعد... مثل یک مرد رهگذر برود
درد دارد خیال عشق کسی هی بیفتد به جان روح و تنت
مثل یک گرگ هار توی سرت با لش خاطرات ور برود
بعد ، تو با خودت قدم بزنی لابلای هزار فکر سیاه:
_ نکند با تو حرف هم نزند ؟ نکند از تو بی خبر برود؟
درد دارد ولی هنر یعنی درد را مثل عطر بو کردن
اه ! چه سخت است بین این همه کار ، دل آدم پی هنر برود
روزهایت در آستانه عید ، تن خسته ت در آستانه ضعف
کاش این خواب بد تمام شود ...کاش این درد زودتر برود.

کرگدن یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 09:34 ق.ظ

مرسی ایرن ... مرسی زری ...
روحم شاد شد توو این صبح برفی ...

کرگدن یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 09:34 ق.ظ

بچچه پس چی شد اون آپدیتی که دیشب گفتی ؟!!

نیمه جدی یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 12:05 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

سلام عزیزم
خوبی نازنین؟ خوب باش لطفا
بار اولم نیست که وبلاگتو میخونم ولی این بار دلم خواست بهت بگم با عمه زری به شدت موافقم. با همه ی این غصه ها هر چند سخت آدمی بزرگ می شود ... باور کن راست میگم. به قول دوستی که می گفت کاش یه روز افشاگری ملی داشتیم تا همه بتونن رازها و درداشونو بگن، منم میگم کاش یه همچین روزی بود تا می فهمیدی که چقدر تجربه هایی شبیه این تجربه ی تورو همه داشتن ... حالا هرکسی یه جوری... پس خواهر نازم خودتو سرزنش نکن. نمگم سخت نیستا ... نمیگم بی خیال باشا ... نه ... فقط میگم خودتو خیلی سرزنش نکن...

مهدی پژوم دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 04:51 ب.ظ

سلام دوست خوب...
متاسف ام... همین...
هم از این که از همه دیرتر دانست ام قصه را و هم از خود قصه...
همیشه دیر می رسیم دوست. همیشه...

سلام عزیز
گاهی چه زود دیر میشود...شاید هم همیشه زود دیر میشود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد