همه ی کارمندای بخش اداری رفتن.. همه جا پر شده از یه سکوت ِ مرگ بار..چشمام خیره شدن به اون روبرو..به همون روبرو....!خودم اینجام اما فکرم داره میره..داره میره به..به نمیدونم کجاااا...
ساعت نمیدونم چنده اصلن مهم نیست که چنده دیر یا زود رسیدن دیگه چه فرقی میکنه..حالا که قرار به بی قراریه و نرسیدن..به درک که هوا تاریکه و دیر شده!! برای چی و برای کی باید عجله کنم؟ هوم؟
کنار اتوبان منتظر تاکسی می مونم..ده تا کامیون و تریلی رد میشه یه دونه ماشین شخصی یا تاکسی..حوصله ندارم صبر کنم..راه می افتم..سرد شده..بارونم با من میاد که بریم به..به نمیدونم کجاااا...
سرم درد رو داره می زایه انگار! شقیقه ام داره منفجر میشه..شونه ی سمت چپم بد تیر میکشه..چشمام تارمیبینه گوشام فقط صدای بوق مکرر میشنوه...یه تاکسی کنارم نگه میداره..راننده یه پیر مرده که یه کلاه مثل عرق چین رو سرشه..میگه بیا بالا دخترم خیس شدی..سوار میشم..می پرسه:تنهایی؟ میگم آره..میگه:از کجا اومدی ؟ میگم: نمی دونم! میگه: کس و کار داری؟ میگم؟ اوممممم کسی رو...نه.. اما کار آره دارم؟!
میگه همراه داری ؟ میگم: نه..رفت ..رفت..با تعجب میگه کجا؟: میگم: به..به نمی دونم کجااا..
میخنده میگه: منظورم مبایل بود دخترم...بعد بلند بلند می خنده...میگه:کجا برسونمت؟ میگم: به..به نمیدونم کجاااا...
با انگشتم رو بخار شیشه یه آدمک میکشم..یه آدمک خندون...
راننده ضبتو روشن میکنه سی دی هایده رو گذاشته که می خونه: مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنهههه... غم با من زاده شده منو رها نمی کنه..منو رها نمی کنهههه.....
من یه آه میکشم..فقط یه آه...آدمک روی شیشه گریه میکنه..اشکای اون و منو آسمونو پیرمرد هم زمان سرازیر میشه..میریزه تاااا...تااا نمیدونم کجاااا....!!!
آفرین عمو جان.
این محشر بود.
یکی از آس ترین پستایی که تا حالا نوشتی.
خوشحالم که نوشتنت داره سبک پیدا می کنه.
همینطوری راحت بنویس.
بذار خالی بشی.
بازم بهت تبریک میگم.
مرسی عمو جان.
محشر بود؟ وااای سرم گیج رفت
نمی دونم کجااااا
راستش این روزا منم نمی دونم کجا میرم هیشکی جان
هیچی نمی دونم
اما مطمئنم این روزا تموم میشه
پس خیالم راحته!!!
خدارو شکر که خیالت راحته!!
سلااااااااام آجی خوشگلمممم....
الهی آجی قربون دل دریاییت بره...قربونت بره تا...تا نمیدونم کجااا...
عااااالی بود...عاااالی...غم داره..میدونم...ولی پست محشری بود...
ولی دوست ندارم چشمای قشنگ آجیم بشه مثل پرچم ایران!سبز و سفید و قرمز...دوست ندارم هوای دلت ابری باشه...من خنده هاتو دوست دارم...
در ضمن دیگه هیچوقت نگو کسی رو نداری...شاید تعداد کسایی که داری خیلی زیاد نباشه...ولی به یه دنیا می ارزن..خودت میدونی که چی میگم....
مراقب خودت و دلت باش آجی من....
سلااااااااااااااااااااااااام قربونت برم...خدانکنه عزیزم
آره غم داره تاااا نمی دونم کجاااا...تااا بی نهایت الهه تااا بی نهایت....
وااااای چه تشبیهی!!! پرچم ایران! دختر تو معرکه ای
آره تو درس میگی
سعی میکنم!
سلام
پستتون خیلی قشنگ بود
ولی خدا کنه این غم تو دلتون نباشه
ما دوست داریم شما رو شاد ببینیم
پس ما منتظر پست شادیم
سلام باباجون!
ممنون که میخونیدم!
جای غم تو دله دیگه..
آدم باید دلش خوش باشه دلم که خوش باشه خودبه خودی شاد مینویسم اوتومات شاد میشه نوشته هام..
دوس دارم این پستای روزنوشتی رو ...
نوشتن از کوچکترین اتفاقهای ساده و معمولی رو ...
هی منتظر بودم بگی آقا پیرمرده بی تربیت اینجوری نیگا کرد یا مثلن این حرفو زد ! می بینی چقد ذهنم منحرفه ؟!!
خودمم این جور پستا بیشتر به دلم میشینه..
خیلی هول هولکی و بدون فکر این پستو نوشتم ..معمولن تا دلم نگه دستم رو کیبورد نمیاد..
طفلی پیرمرده
چه شکلک قشنگی کشیدی رو آینهء ماشین آقا پیرمرده !!!
عکسو من ننداختم
هیشکی
خیلی قشنگ نوشته بودی
غم و استیصال بود این پست
شاعرانه و زیبا
با آلن موافقم
یکی از بهترین پستهایی بود که از تو خوندم
آفرین
ممنون کیامهر جان ای بابا در برابر پستای شوما و دوستان این در پیتی بیش نیست..فقط دلی نوشتم همین..
وای چقدر قشنگ بود هیشکی جون..
خیلی متفاوت بود..
مرسی گلم نظر لطفته
چقدر قشنگ نوشتی هیشکی جونم
کاملا حس امشبمو عوض کردی
ممنون حالا حست مث حس من داغون شد یا برعکس؟
پیرمرد رو هم به گریه انداختی دختر؟؟؟ خب می خندیدید به خورده با هم... یه موزیک جواد یساری هم می زاشتید و حال می کردید عزیزم... بارون خودش به اندازه کافی غمگینه... اصلا دیگه توی بارون بیرون نرو.... هان؟ مگه می شی عمه زری؟؟؟
آره نمیدونم از گریه من گریه اش گرفت یا از ترانه ی بانو هایده!
جواد یساریییییییییی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! این دفعه حتمن..
نههههههههههههههه عشقم بارونه...حالا مگه در سال چقد بارون میاد من اون مدتم نرم زیر بارون..؟!
غم بارونم قشنگه..اصلن قشنگی بارون به همین غمشه عمه...
ای بابا
خدا برسونه از این پیرمرد مهربونا
ما که هر وقت زیر بارون موندیم هیچ کس تحویلمون نگرفت
الهی بمیرم برات
خوش به حالتون!
بابت پیرمردهای شهرتون میگم!
پستی که آلن ازش تعریف کنه واقعا قشنگه
همه پیر مرداشم باحال نیستن...
خدا کنه این جوری باشه..عمو آلن لطف داره
وااااااااای... چه دل بیقرار و تنهایی... چه لحظه هایی... توی ماشین... اشک همه جاری بوده...
روزهای شاد برات آرزو دارم
سلام هیشکی.. عالی نوشتی دختر.. خیلی عالی بود..
سلااااام خانم بابا یادی از ما نمیکنی؟!!
سلام.
سلام عزیز.. خوبی؟
هوس هایدم کرد سختتتتتتتتت
تواین میخونه ها خسته دردم
بدنبال دل خودم می گردم
دلم گم شده پیداش می کنم من...
کاش بشه دلموپیداکنم
یاحق...
ببخشید شوما؟!!!
کاش دل همه مون پیدا بشه..
سلاااام آجی...خوبی عزیز دلم؟
قالب نو مبارک...به به...روحم تازه شد...خییییلی کار خوبی کردی...عاشقتم
سلام جیگر...بهترم .
قالب؟ کدوم قالب ؟! خواب دیدی؟!
الهه قالبش به دلم نمیشینه
تو کتک میخوای
آره
سلام دوست خوب...
خوب شبی بوده گویا. وصف اش که خوب بود و رقیق...
این شب ها و این رقت ها شاید دیگر به این زودی ها نصیب نشود. قدر باید دانست ...
سلام عزیز...بله واقعن شب به یادموندنی و قشنگی شد.. ممنون از مهمون نوازی تون..خیلی به زحمت افتاده بودین شرمنده شدیم مثل همیشه...
واقعا همین طوره..ایشالا که بازم پیش بیاد از این دور هم جمع شدن ها و صفا ها و یه رنگی ها..
سلام دلم تنگ شده.......
راستی به روزم ها
سلام قربون دلت برم...خیلی خوشحال شدم از دیدنت..از خنده های زیبات..از شیطونیای زیر پوستیت...
چشم خدا به داد برسه...
سلام بر هیشکی بانو . این ژست رو همون روز اول خوندم و لذت بردم . قشنگ بود و دلی . ژیرمرد باحالی بوده !
سلام عزیز..
قشنگ نمیدونم اما دلی بودنشو قبول دارم. ژیر مرد چیه؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
...سلااااام هیشکی عزیزم..
...خوبی ؟!...عااااالی بود نوشتت...عجب قلمی داری بلاگرفته..محشرره
امیدوارم ..حالت خوب و دلت شاد و اوضاع بروفق مراد باشه..
سلام بر مامان نگار گرامی...
خوب میشم!!ای بابا انقدرا هم تعریفی نبود
همچنین شوما..
هی ! بانو ! خوش به حالتون که لااقل تو اون هاگیر واگیر یه مهربون اومده سراغتون! من هر وقت تو بارون گیر می کنم یه مشت نا مهربون آب چاله چوله هارو هم تو سر و صورتم می پاشنو ...خلاصه کسی ترمز نمی کنه!
منم این نوشته رو دوست داشتم...
والا همیشه این جوریا نیست به ندرت یه آدم با انساف ِ بی منظور پیدا میشه که تو اون بارون ما رو سوار کنه !
در هر حال خدا این جور انسانای شریفو زیادشون کنه..
سلام ...
یه تصویر نامرئی پشت یه دل شیشه ای ....
یه دل شیشه ای زلال که همه چیزش پیداس ....
همون تصویر ادمک خندون که دلش نمیدونه تا کجاااا باید بره و گریه هاش ....
این ادم خیلی ملموسه ... باید بهش بها بدی ....
سلام عزیز
خیلی لطیف شرح حالمو گفتین..
ممنون از حس زیبا تون..
قشنگ بود.بارون همیشه همینجوریه!ادمو پر پر میکنه و خالیه خالیه//پستت منو برد به یه روزی که به هیچ کجا می رفتم
چه غمناک بانو
منم داشتم با خودم می گفتم حتما پیرمرده بی شعور بازی چیزی در آورده که شکر خدا اینجوری نبوده
دلتون دریایی بانو
سلام هیشکی جونم
هنوز چقدر غمگینی
حق میدم بهت
ولی خداییش خیلی قشنگ حستو نوشتی
باید ازت یاد بگیرم استاد
سلام
آره هنوز...
اوسسسسسسسستااااااد!