هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

توفیق اجباری ِ حال خوب کن!



چند روز پیش یکی از اقوام حال به هم زن ! ما رو به خونه شون دعوت کرد! منم که وسط هفته نمی تونم جایی برم..به اسرار مامانم مرخصی  گرفتم.طبق مهمول مهمونی به دلایل نا معلومی بهم خورد تا یه توفیق اجباری نصیب ما بشه و از قضا این مرخصی  کاممونو شیرین کنه!

القصه... اول صب حاضر شدم رفتم  پارک یه کم دویدم..بعد رفتم کافی نت طبق مهمول این مسیر رو طی کردم: گوگل ..کرگدن..هیشکی..! کامنتا رو جواب دادم به وبلاگ بقیه دوستان سر زدمو..راه افتادم به طرف مرکز خرید..

یکی از لذت بخش ترین کارایی که دوست دارم انجام بدم، تماشای ویترینای شیک و رنگارنگ و دیدن جنسای جدید و قیمت کردن اونا ست حتی اگه آخر ماه باشه و کفگیر به ته دیگ خورده باشه!

بالاخره با زیرو رو کردن شیپیشهایی که در حال بندری رقصیدن کف جیبم بودن یه نیمچه خریدی کردمو... رفتم به طرف خونه..یه هو به سرم زد برم پارک آبی نزدیک خونمون که تازه افتتاح شده. سریع وسایلمو جمع کردمو راه افتادم..

آقا نمیدونی چه قدر هیجان انگیز بود این پارک ِ داخل پرانتز (سرپوشیده ء ) آبی.. . یه دنیا شادی و هیجان و جیغ و سوت و هورا و رقص و خنده و شوخی..

سر سره آبی با پیچ های  تندش..تونل آبی ..موج سواری..شنا با تیوپای بزرگ..استخر..سونا.. خیلی هیجان انگیز بود.

کاری نداشتم که  چن سالمه دیگران چن سالشونه و منو میشناسن یا نه با همه بازی و شوخی می کردم ...با بچه ها تو قسمت کم عمق آب می رفتمو همگی تو یه ردیف میشستیم پاهامونو با قدرت وسرعت تو آب می کوبیدیم!! با خیلیا دوست شدم .. این خیلی قشنگ بود حتی اگه عمر دوستیمون تا پایان سانس بود!

خلاصه بعد از سه ساعت شنا و بازی  خسته اومدم خونه...  اومدم تو حیاط که حوله مو رو طناب هن کنم ، چه باد خنکی می وزید..بوی پاییز میداد لامصصب ...اممممم  چه کیفی میده وختی موهای نمدارو رها می کنی تا باد بیاد انگشتاشو ببره لابلای موهات.. تا آسمون با دامن پرستارش آغوششو باز کنه برات  وتو قرق بشی تو بقلش..خودتو لوس کنی برا مهتاب..تا ماه بیاد و چشماتو ببنده و بوسه بزنه به لبهات...آخخخخ خیلی خوش گذشت خیلی کاش این روز بازم تکراربشه..کاش..  

تقدیم به زلال ترین هام...



اول نوشت:

خیلی قشنگه وختی قحطی ِ رفیق و رفاقته ،وختی تو اوج پُر کسی و بی کسی تو اوج روزای تکراری و آدمای بی خاسیت ِ دور و برت ، یه هو مثل یه رویا مثل یه خواب توی مه توی هوای یخ وخشک، چند تا رفیق  چند تا عشق چند تا بلوره صاف و بدون خش برات فرستاده بشه..! نمی دونم از کجا از طرف کی؟ ولی بیان ...بیان که با نگاهشون با لحن زیبای دوستی با دستای گرمشون جون بدن به این روح یخ زده..این مرده ی متحرک...!

آخ چه روزی بود دیروز...چرا زود تموم شد؟! دو هفته بال بال زدم برا دیدن این رفیقا...دو هفته لحظه شماری می کردم...چه صحنه هایی رو صفحه ی روزگارم ثبت شد... وختی رسیدم دیگه حس کردم داره منفجر میشه این قلبم..دیگه جاش نیست تو سینه..وختی دستای گرمشون تو دستم بود زنده شدم...به مرگ خودم ..قسم به آسمونا قسم به زمین...قسم به  پاکی قطره قطره های بارون حس کردم که جنس اینا فرق میکنه با بقیه..اینا خدای عشقن..انگار ریشه مو پیدا کردم..اصل جنسو... 

مرسی عزیزای دل..مرسی که تحملم کردید..مرسی که آغوش رفاقتتون رو برام باز کردید..مرسی گه گرمم کردید..مرسی که گوش شنوا بودید..مرسی که چشم شدید برای چشمای تنهام..خیلی دوستون دارم .

خیلی زلالید..مثل آب ،مثل اشک.. کوچیکتونم..

محسن داداشی دوست داشتم وختی گریه امونم نمی داد و تو کنارم بودی سرمو رو شونت میذاشتمو اشک می رختم...این تو دلم موند... می مُردم اگه نمی گفتم! دلم میخواست کادوی پیوندتون مبارک و  وختی تقدیمتون کنم که دستم تو دست اون باشه! خونه دور سرم چرخید داغ شدم وختی یادم اومد من صدقه سر کس دیگه ای الان شماها رو تنفس میکنم ! گرمی و صاف و بی قل وقش بودنتون نذاشت احساس غریبی کنم...سادگیت یخمو آب کرد! امیدوارم همیشه سلامت و سر بلند باشی.

مریم ترین عسل خانم ، بارها میخاستم روت و ببوسمو بگم که مث پریای تو قصه های بچگیمون  می مونی...تو  وفا داری به داداشی تو دلشو نداری پر بکشی بدون اون...! الهی تا ابدخوشبخت باشین. وختی تو گل فروشی بودم دربدر دنبال گل مریم بودم به خاطر تو..اما نداشت! وختی تو خونه تون پا گذاشم عطرت مستم کرد گلم...امید وارم اون خونه هیچ وخت از عطر وجود تو خالی نشه...ایشالا هیچ وخت دساتای گرم تو و داداشی هیچ زمانی از هم دور نشه...الهی الهی الهی که به همه آرزوهای زیبات برسی خانمی.

آقای عباس از ابتدای اومدنت نور و پاشیدی صفا رو پاشیدی به دلامون...کلمه به کلمه ات حق بود..لذت میبردم وختی سر صبر با وقار ومتانت صحبتای همه رو گوش میدادین بعد با دلیل و منطق جواب می دادین.. "البته به جز جریان ِ گوش و انگشت چشمک" راستی دق مرگ شدم تا اون ناهارو  جلوی شما خوردم! من حتی اگه اعتقاداتم در حد سر سوزن هم نباشه،حرمت و ارزش قائلم برا ارزش های دیگران. روزه تون قبول! خیلی زلالین خیلی..امید وارم خوشبخت بشین..

ایرن ایرن ِ عزیزم خیلی خوشحالم که دیدمت که حست کردم که بوییدمت که لذت بردم با خنده های دلنشینت ، به مرگ خودم چیزایی ته این خنده ها دیدم که هیچ جا ندیدم.. سوزی داشت خندهات که داغ کرد این دلو، مث آتیش زیر خاکستر گرمای دستات سوزوند تنمو..خیلی ماهی خیلی..امید وارم برسی به جایی که لیاقتشو داری نازنین..

آقای محسن اون ته تهای نگاتون چیزایی بود حرفای نگفته ای بود که پنهون کردنش کار شما نبود..صمیمیتتون خیلی شیرین بود با وجود شما  اصلن غریبی نکردم . خنده ها و مهربونی تونو  هرگز فراموش نمی کنم امید وارم خوشبخت باشین..در ضمن ممنون که برادرانه راهیم کردین به طرف خونه وختی دلسوزانه گفتین که شماره اون ماشینو یادداشت کردین، دلهره و اظطرابم نابود شد ! امیدوارم بازم ببینمتون.. "ضمنن من خواهر "هیچکس" نیستمچشمک"


آخر نوشت:

 حالا که تونیستی تبریک تولدتو کجا و برای کی پیش کش ببرم...؟ می خوام نباشه اون تبریک بدون ِ لمس ِ بودنت ! من  نیستم کی برات جشن تولد با کادوهای رنگارنگ میگیره؟! هاااا؟ حالا که تونیستی...دیگه جشنی هم درکار نیست..

از صب میخوام فریاد بزنم که..لعنتی...یا برگرد یا.. یادتم باخودت ببر..کاش به دنیا نمی اومدی ...کاش.!

بازی هیشکی بودن!

سوجه نوشت !:

ما  از صب تا حالا داریم  خودمونو می چُشیم ، بلکمکم از این حال در بیایمو یه سر و سامونی به این خونه بدیم نمیشد که نمیشد... وهیچ سوجه ای برای آپدیتیدن پیدا نمیکردیم. از قضا تصمیم گرفتیم بی خیال آپدیتیدن شویم... آقا  همین الان از شرکت آمدیم بیرون و قصد رفتن به خانه را داشتیم که.. وسط خیابان روی خط عابر پیاده، سوجه ی مربوطه را یافتیدیم! بعد مث فشنگ دویدیم به سمت کافی نت تا آپ بشویم.

***

توجه توجه..  توجه توجه..

اینجانب از کلیه بستگان، دوستان و آشنایان، فضلا، فقها و رفقای وبلاگ نویس دعوت به عمل می آوریم در بازی ما شرکت نمایید...حضور گرم شما باعث شادی روح اینجانب و بازماندگان عزیز می باشد!

***

مسابقه نوشت:

  " اگر نامرئی میشدم ... "

***

توضیح نوشت:

1. ترجیحن طنز گونه بنگارید.نیشخند

2. هر چه میخواهد دل تنگت بگو ! راحت باش!

3.میتونید همراهم داشته باشید: مثلن: اگه من و فلانی نامرئی می شدیم ...

***

تشکر نوشت:

باتشکر از کلیه عزیزان  که ما را در پیدا کردن سوجه همراهی نمودند، نخ سوزن ( همون مخصوصن !) خط عابر پیاده!نیشخند


 

آغوشی که نیست...


چن روزه مامان نیست ، رفته خونه مامان جون. طبق معمول با هم ساخت و پاخت کرده بودن که در نبود مامان ، بابا  سنگر ِ نصیحتای ِ گُل درشتو حفظ کنه!!...این نقشه خیلی سرری طراحی شده بود..و من طی یه عملیات ماهرانه دیشب به رگبار ِ بسته شدم!! وطبق مهمول بدون هیچ وسیله ی دفاعی فقط مجبور شدم به سلاح خشم و بعد رفتن و  کوبیدن در اطاق رو بیارم...!

***

بیشتر از این میسوختم که حرفاش لبریز بود از شعار و چیزایی که به من و حال و احوال من مربوط نمی شد..انگار داشت از روی کتاب فارسی دوران ابتدایی روخونی می کرد! برا همین کلافه شده بودم اما به احترام بزرگتریش تا آخر به حرفاش گوش کردم.

تنها حرفی که یهو مث تیر به من برخورد کرد این بود که: تو آخه چی می دونی از این زندگی؟ تو مگه چن سالته؟ چه تجربه ای داری؟ تو آخه چی یاد گرفتی از این زندگی...! تو این زمونه پول که نداشته باشی هیچی نداری بفهم اینوووو....

***

سریع پا شدم رفتم تو اطاقم..مث یه جنازه خودمو انداختم رو تخت و با حرص گوشه ناخونمو می خوردم...!! انگار یه سطل آب جوش رو سرم ریختن..داشتم از تو می سوختم.جمله هاش مث یه نواره ضبط شده صد بار تو مغزم تکرار میشد..

تو آخه چی یادگرفتی از این زندگی.....

***

دلم می خواست داد بزنم... بگم من خیلی چیزا یادگرفتم..چیزایی که تویِ پدر یادم ندادی..!  پول ؟ تازه  یادت افتاده پول به چه دردی می خوره؟! پول لازمه ی واجبه ی زندگیه! اما همه چی که پول نیست.

من خیلی چیزا از زندگی یادگرفتم.. من زیر چرخای زندگی جوونیمو از دست دادم..عشقم نابود شد..روحم فنا شد..غرورم له شد..!

تو نگران گرگای بیرون بودی که نیان سراغم؟ اما گرگا اومدن تو خونه بره تو تیکه تیکه کردن!! اما تو  باهاشون چی کار کردی؟  فقط نگاه کردی.. ! بعد از اون چی؟ اون موقع که تو پله های دادگاه و کلانتری زیر نگاه کثیف اون لاشخورا له می شدم کجا بودی؟ اون موقع که دربدر دنبال پول بودم برا وکیل کجا بودی؟! اون موقع که قاضی بی شرفِ بی ناموس چشم به ناموس ِ توی ِ ناموس پرسسست داشت کجا بودی؟! اون موقع که برا جور کردن پول تو هر سگ دونی کار کردم و هر کدوم از اون صاب کارا چشم داشتن به پاره های ِ  تن ِدخترت کجا بودی؟! من چیزی از زندگی نمی دونم یا شماهااااااا؟

من یاد گرفتم..بدون پول تو خونه ی بابامم راحت نیستم.. با پول میشه خیلی از مشکلاتو حل کرد ، خیلی چیزا رو خرید،  اما محبتو نه.. . میشه خونه خرید اما کانون گرم خونواده رو نه.. . میشه ساعت خرید اما عمر و زمانو نه.. . میشه پست ومقامو خرید اما عزت رو نه.. . میشه دارو خرید اما سلامتیو نه.. .میشه رخت خواب خرید اما خواب راحتو نه.. . میشه لباس خرید اما کمالاتو نه.. . میشه محافظ خرید اما پشت وپناهو نه.. . میشه ماشین خرید اما یه هم پا نه.. . میشه قلب خرید اما عشق و عاطفه رو نه.. . میشه بالش خرید اما یه شونه امن نه.. .میشه بلیط بهترین و خنده دار ترین فیلمو خرید اما شادی عمیقو نه.. . میشه قاضی رو خرید اما خدا رو نه.. . میشه یه پتوی گرم خرید اما یه آغوشه گرمو نه.. .!

***

آره همه چیو همه کس رو میشه با پول خرید اما  آرامشو نه.. . دلم می خواست داد بزنم بگم: بابا تویی که فکر می کنی رخت و لباس و تیر وتخته و غذا و پول میشه وظیفه ی پدری و خلاص، من بابا میخوام من محبت و حمایت پدر مادری رو میخواااااااااام برام بخرش.بیاااااااااااااا این یه چپه پوووووووول برو بخر...بروووووووووووووووووووووووووووووووووووو....!

بابا دست از سرم بر دارید...چرا دائم رو این زخم کهنه نمک می پاشید..؟ چرا مجبورم میکنید هِی نبش قبر کنم و این خاطراتو برام زنده میکنید؟! خسته ام...از همه تون...

***

دلم آغوشتو میخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد لعنتی.... آرومم کن...!!