هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

سفرنامه مصور استانبول یا اسطنبول یا ایستانبول...

1.پیش به سوی ترکیه شهر استانبول که آرزو داشتم ببینمش...

این ابرا منو یاد داداشی حمید انداخت...


2.برفراز استانبول..


3.اینم اتاق من  و خودم! هنو چمدونمو زمین نذاشته رفتم رمز کد wi fi رو گرفتم که اینترنتم قضا نشه !!! از قضا ابر چند ضلعی هم آپ فرمودن و دل ما تو اون غربت و بلاد کفر شاد شد همی!


4.این نمای بیرون هتلمون بود شبای استانبول خیلی قشنگ بود..جون میداد برا پیاده روی..


5.آقا هممه چی یه طرف  این صبحونه های هتل یه طرف دیگه! قربون اون سلیقه ی ماهتون برم من که تو منو تون نارنگی رو هم از قلم ننداخته بودید...این یه خیر مقدم جانانه بود برا من..مرسیییی


6.تو خیابونی که هتلمون در اونجا بود پر بود از فروشگاه.. نخ سوزن! فروشگاه های بسیاااار جذابِ جینگیل مستون فروشی که من عاششششقشم ! مهربان جون مدیونی فک کنی من از اینجا خرید کردما!!اینجا همه اش به یادت بودم قربونت بشم


7.تو خیابون هتلمون یه بوتیک بود که فروشنده اش هر بار منو می دید پامیشد میومد دم در و باهام روسی حرف میزد! منم فقط این شکلی آخرین روز وختی دید داریم می ریم و چمدونامون دستمونه یه دستبند خوشجیل بهم هدیه داد و به یکی از همراهام گفت شما دروغ میگین که این خانوم روسی نیست قیافه و لباسش اینا مث روساس!!


8.اولین چیزی که تو این شهر به چشم می اومد و کاملا برجسته بود کنار هم بودن خانومهایی که مثلن با حجاب و آلامد! که خیلی تو ذوق می زد! و خانومهای  شیک پوش و بدون حجاب..


9.تبلیغ به این بلندی به چه درد می خوره؟! آدم کلاهش می افتاد تا بخواد اینو نگاه کنه..من این عکسو از پنجره اتاقم که طبقه دهم بود گرفتم!

10.اینجا دانشگاه مرکزی استانبول می باشد... یاد عاطفه جونم افتادم الهی شکر که درست تموم شد ...


11.این کبوترای توپولی هم کنار حیاط دانشگاه بودن که خودشونو خفه کردن از بس که از دست ملت  دونه می خورن! بابا کاه از خودتون نیس کاه دون چی پس؟!


12.اینجا بازار بزرگ و قدیمی استانبوله که گلاب به روتون از شیر آدمیزاد تا جون مرغ! رو میشه توش پیدا کرد..قیمتاشم ای مناسبه..مریم ترین اینجا وختی خرید می کردم یاد تو افتادم عزیزم...


13.آقا ما چشممون افتاد به این توت فرنگیای جیگر مث این بچه نُنُرا آی لنگ کوبیدیم به زمین آی لنگ کوبیدیم که الا و بلا ما از اینا میخوایم! آخر همراهان گرامی مجبور شدن با این وضعیت دلار ! همگی دُنگی برام یه جعبه شو بخرن! قرمزی این توت فرنگیا منو یاد روسری قرمز تو انداخت دلی جونم...


14.اینجا بازار طلا ملا فروشای استانبول می باشد که خوراک من بود .انقد طلاهاش شیک بود که کپ کرده بودم ولی از بس گرون بود و مشتری هم نایاب که طلافروشا مث میوه فروشا دم در به مشتریا التماس می کردنن که سن آلله بیا طلا بخر! مام کلاس میذاشتیم که حالا بذار یه دور بزنیم بعدن مذاحم می شیممم!


15.اینجا بازار مسقف یا کایا چارشی بود. اینا هم شیرینی ها و باقلواهای معروف ترکیه اس از همونا که اون سری از آنتالیا آورده بودم! یه جورایی شبیه خوراکی فوروشیای مشهد بود اونجا به یادت افتادم نصیبه جونم...چقدر دلم شورتو میزد عزیزم...


16.تقریبن از این مغازه های سنتی فروشی تو همه ی خیابونای استانبول دیده می شد..خدایی نظم و تمیزی رو می بینی ؟ آدم کیف می کنه.. اون وخت این مغازه رو با مغازه های مشابه تو ایران مقایسه کنید...تو مغازه هاشون سگ میزنه گربه می رقصه...


17.آقا ما انقد تو بازار گشتیم که هلاک شده بودیم بارونم می اومد چترم نداشتیم خلاصه داشتیم اشهدمونو می گفتیم ،دلمون لک زده بود برا چای قند پهلو..یهو چش من افتاد به یه چای خانه ی سنتی به همراهان گفتم بیان که لونه شونو پیدا کردم! اسمش اوتومان هامام بود که از حمام های قدیم اون بازار بود که الان تغییر کاربری داده بودنش.


18.جاتون خالی خعلی خعلی با صفا بود..چای تو استکان کمر باریک و قلیون فرد اعلا و موسیقی سنتی ترکی...اینجا به یاد داداشی(محسن باقرلو) و مهدی پژوم عزیز و عباس موسوی بودم خدایی...


19.تو مرکزای خرید و جاهای پر رفت و آمد این چرخیا رو خیلی دیدم مثل ما که ذرت مکزیکی می خریم ملتم از اینا بلوط تفت داده می خریدن اصلنم خوش مزه نبود!


20.این ترکا از هرچی بگذرن تحت هیچ شرایطی از چای و قهوه شون نمی گذرن! تو کوچه پس کوچه های باریک تا خیابونا و پاساژا پر بود از این چای و قهوه فروشای سیار.یارو تک چرخ میزد می خواست چای بریزه!

 


21.اینجا میدون معروف تکسیم یا تقسیمه که حکم میدون آزادی خودمونو داره و اکثر مکانهای توریستی و هتلای معروف اطراف این میدونه.اولین چیزی که اونجا می بینی غرفه های زیبای گل فروشیه و بعد نماد آتاترک که خدای ترکاس و کم مونده رو شین واو رت شونم عکسشو بزنن ینی در این حد!! عکس پایینو از گوگل کش رفتم چون عکسی که انداختم خودمم توش تشیف دارم


22.اما این یکی واقعا عکس خودمه راس میگم...



23.اینم تراموا ست  که شهردار برای حفظ آثار قدیمی شهر و جذب توریست گذاشته تو خیابون استقلال. مردم سوار می شدن و عمو راننده هم کلی می تیغیدشون


24.یه چی که خیلی نظر منو جلب کرد امنیت تو ترکیه بود هم تو آنتالیا هم ازمیر هم استانبول اصلن پلیس نبود. اولین بار سر خیابون استقلال کنار میدون تقسیم یه دونه ماشین پلیس دیدم که کلی ام خنده دار بود..


25.این عکس خیابون استقلاله که دوطرفش پر بود از فروشگاه و پاساژای شیک با اجناس برند های معروف..از وختی این خیابونو پیدا کردم دیگه با همه خدافظی کردم .. آنا جات خیلی خالی صب تا شب پلاس بودم تو این خیابونه! گور بابای کارو زندگی و سمنار و نمایشگاه و الی آخر پاهام تاول زده از بس تو این خیابونه راه رفتم آناهیتا مدیونی اگه فک کنی یه مغازه حتی یه مغازه از نگاه تیز بین من جا مونده بود! ضمنن فروشنده های این خیابون خعلی بهداشتی بودن لامصصبا


26.استانبول شهری با نماهای باستانی با خیابونای باستانی و زیبا بود..با دیدن این آثار یاد کیامهر باستانی می افتادم...بابک جان جات خعلی خالی بود..ضمنن ما رادیو جوگیریات رو از امواج استانبول گوش کردیم...کلی هم کیف کردیم همراهامونم گوش نمودن و لذت بردن ما هم پزشو دادیم گفتیم خب بابایی مون دوبلره


27.اینجا هم با اجازه تون یه ساندویچ مک دونالد اورجینال همراه دوغ اصیل و معروف ترک زدیم به بدن (داداشی جات خالی دوغش خدا بود) که مهمون مدیر مهمون نواز و مهربون رستوران بودیم به قول خودش مارو ایکرام کرد!



28.شبم ریجیم لاغری رو به دست فراموشی سپردیمو به همراه دوستان تو این رستوران زیبا و فوق العاده تر و تمیز شام رو میل کردیم دلتون نخواد کباب ترکیا و کوفته های این رستوران محشر بود..


29.این تصویر کلیسای سنت آنتوآن واقع در همون خیابون هست که هر گوشه از این کلیسا برام یه خاطره ثبت شد.. خیلی زیبا و شگفت انگیز و با ابهت بود..


30.این تصویر خیلی زیبا  وبا شکوه با همه ی معنویتش منو یاد عمو آلن عزیز انداخت...


31.انقدر این مکان مقدس و آرامش بخش بود که نفهمیدم زمان چه طور گذشت و من سه ساعت روی این نیمکت نشسته بودم و اشکام..........


32.وختی این دختر داشت خالصانه دعا می کرد یاد گارسیا نویسنده وبلاگ خرپ خرپ های مغز یک چپ دست افتادم...الهی نامه.....


33.نوازنده های دوره گردی که معلوم نبود از کجا اومدن و به کجا قراره برن...می نواختن تا یه سکه از یه رهگذر نصیبشون بشه..به قول یکی شون هنرمندای بی اسم و رسمن...


34.دیوونه ی کوچه های شیب دارو باریک این شهرم....هندزفری تو گوشمو ابراهیم تاتلیس.........


35.نیمای عزیز هر شب که از این کوچه میگذشتم یاد تو می افتادم...و این آهنگ......و دود و دود و دود.....بالنتینا...!!


36.دروازه قدیمی استانبول


37.اسم این مسجد رو یادم نیس از بس گله به گله ی این شهر مسجد بود !


38.این گنبدهای با شکوه مربوط به مسجد سلطان احمده معماری بی نظیرش منو حیرت زده کرده بود...


39.این تصویر نمای بیرونی مسجد سلطان احمد ِ بارون شدیدی می اومد نتونستم عکسای بهتری از اینجا بگیرم...حیف شد..


40.این مسجد فاتح می باشد..


41.از روزی که رفتیم هر روز هوا ابری و بارونی بود به جز روز آخر مردم عین چی ریخته بودن دم دریا و ماهی گیری می کردن..آرامش دریای آبی منو یاد تو می انداخت منصوره جانم...



42.این سفر واقعن به من خوش گذشت ..به خدای بزرگ جای تک تک تون خالی بود به یادتون بودم..اینو بدونید بدون شوما این سفرا برام لذتی نداره ..خودتون خوب میدونید که اینا رو از ته دلم میگم..و اینکه سفر بی همسفر صفایی نداره عزیز..



الان ساعت 6:40 صبح است و من رسمن Pآره شدم تا این عکسارو اینجا نهادم...دارم از بی خوابی می میرم..تازه الان باید برم شرکت..ببخشید اگه این سفرنامه کم و کاستی داشت...

اینا چکیده ای از عکساییه که انداختم فک کنم کلن 2000 تا میشه...که خیلاش از اینا قشنگ تره اما حیف که اسلام دست و پای مارو بسته واینا !

نظرات 42 + ارسال نظر
تیراژه چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 05:33 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

ای جانممممممم
همیشه به سفر هیشکی جانم
کنسرتی چیزی احیانا دم دستتون نبود؟!
چه قشنگ و صمیمی بود این پست مصورت..
شرح عکس ها عالی بود
یاد عزیزان نازنینی همراهت بوده

چشم های روشنت همیشه سرشار از شادی
سفر به خیر

مرسی..
نه متاسفانه نبود

دختری از یک شهر دور چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 06:40 ق.ظ http://denizlove.blogsky.com/

به به خوشبحال هیشکی بانو!!!! خوش میگذره دیگه؟؟؟؟ احیانا جایی که شما هتلتون اونجا بود نیشان تاشی نیس؟؟؟؟
عکسها واقعا قشنگ بودن از قسمتهای جالبی عکس انداخته بودین اما این عکس چای از همه قشنگتر بود!!!

جای دوستان خالی عالی بود...
نه اونجا نبود
ممنون چشات قشنگ می بینه..لطف داری...

فرزانه چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 08:48 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

عجب سفرنامه مصور زیبایی بود. دست شوما درد نکنه.
میگم که مدیونی اگه این دفعه رفتی مغازه جینگل مستون فروشی یاد من نباشی
حیف که دلار گرون شده و دیگه زورمون به سفر داخلی هم نمیرسه چه برسه به خارجی وگرنه دفعه بعد همسفرت میشدم(آیکون آدمی که زود پسرخاله میشه)

سرت درد نکنه
باشه حتمن..
شما تشیف بیارید همسفر شید دلار ملار با من ( ایکن دختر خاله ی خالی بند)

na30b چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 09:19 ق.ظ http://fosil.blogsky.com/

سلام عزیز دلم
سفرنامه ت حرف نداشت عالی بود
خوشحالم که بهت خوش گذشته و به یادم بودی
برو یه خورده بخواب که میدونم هلاک شدی با این پست

سلام عزیز
مرسییییییییییی قربونت من همیشه به یادتم..
آره والااااااااااااااااا

هدی چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 09:41 ق.ظ

سفرنامه ی عکسی با حالی بود.باحال که میگم ینی کاملا حال و هواهایی که شرح داده بودی تو عکسا موج میزد.مخصوصا عکس چهارم.واقعا دلم خواست به خاطر همین یه دونه خیابون هم که شده برم استانبول و توش پیاده روی کنم.

ممنون
هر حسی داشتم گفتم دیگه ببخشید اگه بد شده بود.ایشالا که میری عزیز..

هیشـــکی ! چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 09:41 ق.ظ

نصیب جون خواب کجا بود با همون حال پاشدم اومدم شرکت دارم می میرم برا یه ساعت خواب

دل آرام چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 12:02 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com/

همیشه به سفر و خوشی عزیزم ، چقدر عکسها قشنگه .
وقتی گفتی داری از استانبول باهام چت میکنی انقدرررررررررر خوشحال شددددددم
الهی من قربونت بررررررررررم که قرمزی توت فرنگی ها منو به یادت آورد خوشگلللللللللمممم

همچنین..مرسی ...
منم خعلی خوشحال شدم یه حس خوبی بهم دست داد..
فدات بشممممممممممممممم عزیزم

بی ربط چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 12:47 ب.ظ http://idleuser.blogfa.com/

عالی بود. خیلی زیبا و با حوصله تهیه اش کرده بودی. به سهم خودم سپاس گزارم. ای کاش کسی دست و پات رو نبسته بود، بیشتر استفاده می کردیم.
به نظر می رسه هیچ چیز بی ربطی اون جا ندیدی که یاد من بیافتی ولی اشکالی نداره، به جاش توی تهران می تونی مرتب به یادم باشی.

ممنونم....ای کاش ای کاش...
نگین تو رو خدا من به یاد همه بودم...

عارفه چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 01:40 ب.ظ http://inrozha.blogsky.com/

دلمان کباب ترکی خواست

بمیرم

بهنام چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلااااااااااااااام

فوق العاده بود این پست
خسته نباشی ی ی ی ی !
دائم به گردش و تفریح...

این پست رو خوندم عجیـــــــــــــــــــــــــــب گشنه ام شده فقط!
برم واسه نهار!

سلاملکن
مرسی بهنام جان انقدرا هم تعریفی نبوداااااااا!
همچنین

نوش جان

نیما چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 03:45 ب.ظ

همیشه به عیش و نوش و گردش باشی هیشکی بانو ! خیلی باحااااااااال بود عکسا.... کلی دلم ترکیه خواست !

ممنون عزیز...منم دلم دوباره ترکیه خواست ( آیکن بچه پررو )

کودک فهیم چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.the-nox.blogfa.com

فوق العاده بود منا جانمممم.
چقدر خوشحالم که یادم بودی...چه حسی خوبیه وقتی کسی یاد آدم باشه اون هم در لحظاتی که شاید اگر کس دیگری بود فقط به خودش فکر می کرد اما تو انقدر خوب و با صفا و خوش قلبی که دلت پیش همه ی دوست هات بود و نمی دونی این چقدر برای من و خیلی ها مهمه و دنیا دنیا ارزش داره
چقدر عکس های شماره 11 و 17 و 18و 30و31و34و35و37و38و39و41و42 رو دوست داشتم...با روح آدم بازی می کرد...
می دونی منا؟ممکنه هر زمانی برای آدم سفر رفتن اتفاق بیافته اما همسفر واقعا مهمه...حتی گاهی اوقات می تونم بگم همسفر از خود مکانی هم که برای سفر رفتن انتخاب می کنیم مهم تره...من خیلی دوست دارم یک روزی با هم یک سفر بریم...حس می کنم روحیاتم بهت نزدیکه...و یکجورایی حس می کنم اون سفر هر جایی که باشه اما اگر با تو باشه تبدیل به یکی از بهترین خاطراتم میشه و یکی از دلایلش شاید نگاه زیبای تو به دنیای اطرافته که همه چیز رو زیبا می کنه...

مرسی منصوره جونم...........
قربونت تو همیشه به من لطف داری منو شرمنده می کنی...حقیقتا مسافرت با اونایی که دوسشون داری خعلی بیشتر خوش می گذره.کاش تو هم بودی عزیزم...

وووووووووووای تو فکر همین بودم که دیدم خودت گفتی...چقد دل به دل راه داره خداکنه جور بشه باهم بریم مسافرت..منم مطمئنم با تو بهم خعلی خوش میگذره..قربونت بشم که انقدر با احساسی...

آذرنوش چهارشنبه 5 بهمن 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

ما هوس سفر کردیم بدجووووووووووووور
ترکیه هم نخواستیم به همون شمال وشیراز ش راضیم به خدا

ایشالا همیشه به خوشی وگردش .مرسی بابت عکسا عااااااااااالی بودن

وووووووووووای من عاشق شیرازم....اگه خدا عمری بده و جور بشه که برم شیراز چیییییییی میشه...فک کن من تا حالا اصفهان نرفتم...اصفهانم دلم میخواد خب...اووووووووم اسپانیا...ایتالیا....فرانسه... ای خدا چی میشد من جهانگرد می شدم.

همچنین عزیزم...ممنون قابلی نداشت..

آناهیتا پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 10:07 ق.ظ

بالاخره به نت درست درمون رسیدم
آخیش
دیشب جونم بالا اومد
می بینم که رفتی به یک مکان فوق بهداشتی! همشون تر و تمیز
پست محشری شده
هم زیباست هم کلی حرف داره
ارزش بیدار موندن داره
فقط می تونم بگم مررررررررررررررررررسی
یاد رفیق بودن اونم وقتی که آدم سرشار از خوشیه...ارزش خاصی داره.

خدارو شکر
دور از جونت

وووووووووووووااااااااااااااااااااایییییییییییییییی آنااااا جات خالی پاستوریزه استرلیزه هموژنیزه.....نمیدونم چی چی نیزه......اوووووووووففففففففف
خودمم این پستمو دوس دارم دلچسب بود...
اوهوم بابام دراومد تا تموم شد..
قربونت
جیگر همه رفیقاااااااااااااااااااارووووووووووووووووووووووووو ( آیکن ماچ و بغل و لاو بترکون و اینا )

آناهیتا پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 10:11 ق.ظ


دیگه کارت به جایی رسیده تو خیابون استقلال بدرنگ یاد من می افتی؟!؟
تو به عنوان یک پرسپولیسی دو آتیشه تو همچین خیابون بدنامی یاد یک قرمزی ده آتیشه می افتی؟

اولش فک کردم واسه اذیت و آزار استقلال و چسبوندی به من!
الان به دلی حسادت کردم دیگه
توت فرنگی به اون خوشگلی دیدی یه ذره یاد قرمزی بودن من نیفتادی چسبیدی به حجاب دلی!

بابااااااااااااااااااا بی خیال خیابونه رو ول کن تو مغازه هاش یه عالمه قرمزی بود که منو یاد تو بندازه اصن اون تراموا قرمزه منو یاد تو می اندازه خوبه؟
دلی عششششقه...حجابشو چیکار دارم رنگ روسریشو گفتم...

آناهیتا پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 10:19 ق.ظ

با اینکه از ترکیه خاطره ی خوبی ندارم ( بخاطر همسفری های گندمون! ) اما با این عکسا دلم ترکیه خواست...
برای اولین بار معنی حجاب و تو استانبول درک کردم.چون حجابشون اجباری نیست و واقعا کامله...
معنی آرامش مساجد رو تو این شهر حس کردم...حتی مسجد نبوی مدینه هم یه همچین حسی رو انتقال نداد!

واااااای که صبحانه هاشون محشره...دستشون درد نکنه...کلا تو اون یک وعده شام و نهار و میان وعده هم دیده میشه!!!! ( لعنت به هر چی رژیمه! )

بابا میومدی با هم می رفتیم دیگه...به خدا خعلی دلم میخواد یه سفر بریم باهم...ایشالا سال آینده جور بشه...آقا بطلبه یه کیش بریم باهم هوم؟

منم مث تو همین حسو داشتم...حجابشون اجباری نیس ولی کامله...
مسجد احمد سلطان منو دیوونه کرد هم خعلی بزرگ بود هم زیبا اما باورت میشه معنویتی که تو کلیسا بود بیشتر منو گرفت ؟

آره خدایی همه چی داشت آدم بی جمبه ای مث من اونجا 10 کیلو چاق میشه

نیره پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 12:00 ب.ظ http://salimi.blogfa.com/

ایشالا همیشه به سفر!

مرسی...همچنین شما

شازده کوچولو پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

ایشالله همیشه به سفر و خوشی

قربونت عزیزم

دل آرام پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 01:58 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com/

آناهیتا جان ، عزیز ِ دل ِ دلی ، حالا هیشکی جونم یه جای خوشمزه یاد من افتاده اگه تونستی ببینی !!!

نمیتونه دلی جون از بس که حسوده

آلن پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 04:46 ب.ظ

چه عکس های زیبا و چه سفرنامه محشری.

از اینکه دیدن اون صحنه زیبا ، منو به تو یادآور شده ، خیلی خیلی محظوظ شدم. ولی به گمونم اون عکسه خیلی خیلی از سر ما زیادیه هیشکی جان.

ایشالا همیشه به شادی و گردش.

خواهش میکنم عمو آلن عزیز...نگین تورو خدا یه عکس که قابل شما رو نداره . ایشالا با دوستای عزیز...

حمید پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 05:51 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

خوشحالم که سفر خوبی داشتی و بهت خوش گذشته

ولی از اینچیزا که بگذریم عجب عکساییه! یعنی ما این دورین حرفه ای تون رو بخوریم! عین عکسای هوشرباییه که توو این مجله های تراول میندازن! ضمن اینکه خیلی خوب کادربندی شدن و خلاصه همه چی تمومن!

به به چشم ما روشن..بلاگستانو نورانی کردین...شاید دوربین حرفه ای باشه اما عکاسش عمررررن.. چوب کاری نفرمایید...

حمید پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 05:59 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

میدونی اگه بخوام دو تا از عکسارو انتخاب کنم کدومارو انتخاب میکنم؟

نوزده و بیست
عاشق این سه چرخه هام که توو فیلما و کارت پستالای اروپایی هست
مخصوصا اونایی که مثل عکس نوزده سقف دارن
و چرخاشون پره های سفید بزرگ داره
اگه رنگش آبی بود که دیگه محشر بود
میشد خود خود جنس!
خود تصویر رویایی بچگیام از سفر به یه شهر خوشگل اروپایی

آره خیلی بامزه بودن همه جا از این چرخا بود .

رعنا پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 07:15 ب.ظ http://rahna.blogsky.com

ایشالا که همیشه به سفر باشید و دلتون خوش . :*
خیلی قشنگ بود.
خیلی دوس داشتم اینجاهایی که رفتی.
مرسی از عکسایی که گذاشتی :*:*:*:*

ایشااااااااااااالااااااااااااااااااااااااا
ممنون
ایشالا شمام تشیف ببری .
خوشحالم که از عکسا خوشت اومد.

عاطفه پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

تا باشه از این سمینارا و نمایشگاهها
خوشحالم که بهت خوش گذشته و مرسی از اینکه به یادم بودی

خدا از دهنت بشنوه....دست شرکت عزیزی که دعوت کرده درد نکنه..
ممنون عزیزم من همیشه به یادتم

مامانگار جمعه 7 بهمن 1390 ساعت 09:18 ق.ظ

سلام هیشکی عزیزم..
...خیلی خوشحال شدم که اینقدر بهت خوش گذشته ...
...سفرنامه ات هم عالی بود...
...نمیدونستم استانبول اینقده دیدنی داره..
...ممنون

سلام از ماس عزیزززززززززززز
قربون شما لطف داری
من همیشه دوست داشتم اولین سفر خارج از کشوری که میرم ترکیه باشه و استانبول اما خب دومین سفر نوبت استانبول شد ...این جور که بوش میاد بازم به این شهر دیدنی میریم اگه خدا بخواد.

میدونستی من عاشق ترکیه ام ؟! :دی

هیچی ... خواستم اطلاعات عمومیت بالاتر بره هیشکی خانوم جان

همیشه به سفر عزیزم

نه نمی دونستم اما الان اطلاعات عمومیم در حد بنز رفت بالا و میدونم و اینا..
مرسی گلم..

شب شراب جمعه 7 بهمن 1390 ساعت 08:09 ب.ظ http://www.shila1120.blogfa.com

ایشالا همیشه به سفر.. پیاده روهای سنگفرش /بازار /اون مکان مقدس/کوچه ی تاریک/آهنگ تاتلیسس../ مرسی خانومی..حس قشنگی دارم .."بوس"

ایشالا با شما..
قربونت عزیزم که تک تک خاطره هامو یاد آوری کردی

کلاسور جمعه 7 بهمن 1390 ساعت 10:00 ب.ظ http://celasor.blogsky.com

خیلی خوب بود ، قشنگ آدم رو یاد ترکیه مینداخت، از عکسهای کنسرت امام چرا چیزی نداشتی ؟!!!!

ممنون...ای بابا امام که زمستونا این ورا نمیاد.....خدا کنه تو فروردین بیاد استانبول میرم حتمن

صالی شنبه 8 بهمن 1390 ساعت 01:30 ق.ظ http://afsonkhanomi.blogfa.com

خداروشکر که خوش گذشته
عکس های کلیسا و چای خانه سنتی خیلی قشنگ بود

جای دوستان خالی بود
مرسی خودمم عاشقشونم....

آوا دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 01:38 ق.ظ

بازم سفرنامه کامل..آخ جوون
من خیلی این سفرنامه هارو
دوس دارم حیف که الان بااین
نتم نمیتونم خیلی از عکسا
رو ببینم.....رسیدن به خیر
همیشه خوش باشید بانو.
یاحق...

ممنون آوا جان ..خوشحالم که خوشت اومد..

سمیرا دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 07:45 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

باریکلا هیشکی جون..همیشه به گشت و گذار و سفر...تاباشه از این سفرهای علمی باشه! چقدر عکسات قشنگن همه رو توی سفرت شریک کردی و چقدر خوب که یاد همه بودی...دعا کن ما رو هم بطلبه جناب اسطانبول

خب دیگه از بچگی به ما یاد دادن علم بهتر از ثروته و اینا...مام عاشق سفرهای علمی می باشیم. ایشالا بطلبه...ما خودمون محتاجیم به دعا...ایشالا آقا بطلبه بریم اسپانیا..فرانسه...ایتالیا...و.....

افشانه سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 11:05 ق.ظ

به به همیشه به سفر ولی با همسفرایی باحال تر مثل من!!!
یه سوال دارم عکس دیسکو و بارو اینام شامل همونایی بود که نشد بزاری دیگه!!!

ووووووووووووووااای افشانه جونم من آرزومه که باتو همسفر بشم باتو خعلی خوش میگذره باحال تر از تو همسفر نیس.....
نه به جون خودم نرفتم این بار فرصت نشد ایشالا سری بعد با شما

بیوطن سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 02:03 ب.ظ

سلام هیشکی بانو شما با کی مسافرت رفتی من بین بعضی از عکسها تو سفر نامه دوستم با شما مشابهت جالبی میبینم
http://our-music.persiangig.com/image/Turkey/23/jazz-bluz.jpg

سلام عزیز...من با همکارام رفتم میشه لینک وبلاگ دوستتونو خصوصی برام بذاری؟ برام جالبه که سفر نامه شونو بخونم

چه جالب این عکس از یه زاویه ی دیگه گرفته شده اما همون روزه....

مرضیه چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 01:05 ق.ظ http://www.bglife.blogsky.com

همیییییییشه به سفر همیییییییییشه به شادی. هر جا توت فرنگی دیدی یاد من هم بیوفت

مرسی عزیز جای شما خالی بود...چشم....
هر جا گل دیدم یاد شما می افتم...

ری را چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 10:25 ق.ظ http://narenjestaan.persianblog.ir

چه عکسهای حرفه ای
خوشحالم که بهت خوش گذشته
کاش اسم هتل و می نوشتی خیلی بنظر خوب میاد

خجالتم نده به خدا من از عکاسی هیچی نمیدونم...اینا رو دلی میندازم...
ممنونم واقعن خوش گذشت.
هتلمون عالی بود...

سمیرا چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 01:06 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

خب دوستم نداری که لینکمم نداری دیگه راستی توی لینکات اونی که به اسم سمیرا گذاشتی آدرس وب فندقه نه سمیرا

نگو قربونت بشم....همه دوستان برا من عزیزن....یه دنیا شرمنده ازبس سرم شلوغه حوسم پرت شده...درستش کردم عزیز....

صالی چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 03:07 ب.ظ http://afsonkhanomi.blogfa.com

سلام
مرسی از لطفت
شما هم لینک شدی

سلام عزیز...محبت کردی

فرزانه چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 07:59 ب.ظ http://balot.persianblog.ir/

هیشکی جان سفرنامه جذابی بود
عکس و توضیحات خیلی خوب بودن.
همیشه به سفر و شادی باشی

خوشحالم که به نظرت خوب بوده....همچنین شما عزیزم

آترا پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 11:07 ق.ظ http://www.bosehayedelvapasi.blogfa.com


نمیگی بچه فقیر مقیر مث ما از اینجا رد میشظه هوس می کنه خووووو
خو منم می خوااااااام

قربونت بشم مام به لطف شرکت عزیز و به دعوت از همکارای ترکیه ای رفتیم....وگرنه شیپیش ته جیبمون ملق میزنه ما رو چه به این سفرا.....ایشالا آقا بطلبه شومام بری و خوش بگذرونی

آترا پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.bosehayedelvapasi.blogfa.com


ممنونم از لطفتون لینک شدید

بهروز(مخاطب خاموش) پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام...

دائم به سفر و خوشی...

همه چی یه طرف...خیابونای سنگفرش شده هم یه طرف....

شوما بودی رفته بودی کنسرت ابی در موردش نوشته بودی؟

سلام عزیز....
همچنین شما...
خدایی زدی به هدف...با این که هر روز و هرشب بارون میومد اما من دائم دمبال یه فرصت بودم که برم تو این کوچه و خیابونای سنگفرشش قدم بزنم و آهنگای ترکی گوش کنم....
بله ما رفته بودیم...یادش به خیر..

مهدیه پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 01:52 ب.ظ http://mhdh.blogsky.com

دلم ترکیه خواست

ایشالا شرایط جور میشه و میری فقط همت لازمه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد