هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

بابا جون کجایی که ببینی موهام درد میکنه..!!

برااونی که نیست شماره3 :

صدمین پست تقدیم به روح ملکوتی  حاج علی



دیشب داشتم آلبوم بچگی مو  ورق میزدم  که تو به این عکس باباجونم رسیدم، تو چشماش زل زدم بازم مثل همیشم چشام اشکی شد مظلومیت و پاکی و خلوص تو چشماش موج می زنه...
دراز کشیدم رو تخت و عکسشو گذاشتم رو قلبم ..
یه لحظه رفتم به اون روزا..
ظهر پنج شمبه زنگ میزد میگفت باباجون نمی خوای بیای خونمون ؟ میگفتم دوس دارم بیام اما
پدر خانم! منو نمیاره میگه باید برم اداره شیفتم...بعد صداش بغضی می شد و می گفت: من نمی دونم تا مامان جونت سفره رو پهن میکنه باید اینجا باشید...
از اول خیابونشون که می اومدیم باید به هممه سلام می کردیم هر کی منو میدید میگفت : ماشالا ماشالا این نوه ی حج علی ِ هااا خدا حفظش کنه...منم خسته میشدم لجم می گرفت به مادرم می گفتم مادر خان لُپَم کنده شد از بس همه کشیدنش! منو زیر چادرت قایم کن تا برسیم خونه بابا جون اینا لپ من تموم شده هاااا...! بعد اخم می کردمو به مادرم میگفتم: مگه من شعرم که خدا باید منو حفظ کنه؟!!! مادرم میخندید فقط...
بعد وارد کوچه که می شدیم می دیدم بابا جون رو پله جلوی مغازه اش نشسته ( بابا جونم قصاب بود که مغازه اش کنار خونه شون بود) از دور که منو می دید می خندید دستاشو باز می کرد منم دست مادرمو ول می کردم همه وجودم می شد پاهام تا جون داشتم می دویدم بعد که بهش می رسدم با تمام وجودم می پریدم تو بغلش....هزار تا بوسم می کرد بعد منو می ذاشت رو شونه اش و می برد تو حیاط زیر درخت توت.. میشستیم عرقچینشو از سرش در می آورد و می گفت چشاتو ببند نوبته اَجی مَجیه ! چشاتو ببند دستا تو باز کن.. بعد از تو جیبش یه مشت پسته خوام و قرص نعنا در میاورد می ریخت کف دستم منم چشامو باز می کردمو از ذوقم تا می تونستم داشتم دور حوض آبی می دویدم و می گفتم باباجون دوست دارم ..بابا جون دوست دارم...بعد سرم گیج می رفت می افتادم زمین..بابا جون حول می کرد می گفت چیزیت نشد؟! جاییت درد نمی کنه ؟ منم خودمو لوس میکردم می گفتم موهام درد گرفته می سوزه ؟!!
بابا جونمم رسیه می رفت از خنده بغلم می کرد سرمو میذاشت رو شونه اش بوسم می کرد موهامو نوازش می کرد تا دردش کم بشه! منم چشامو یواشکی باز می کردم و کیف می کردم که از اون بالا دارم همه جا رو دید میزنم...!!!
...
بابا جونم یه لوطی ِ واقعی بود...خیلی ام با خدا بود..رئیس هیت بود همیشه می گفت من نوکر امام حسینم و من کوچیک ابوالفضلم هنوز صداش تو گوشمه که با یه معصومیت وصف نشدنی  آخر مجلس با یه حزن و بغضی می خوند : امشبی را شَه ِ دین در حرمش مهمان است..ظهر فردا بدنش زیر سُم اسبان است...مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع....صداشو دارم میشنوم موهای بدنم راس شد...!!همه میگن بعد رفتنش تازه معلوم شده که چقدر مخفیانه هوای یتیما و فقیرای محل رو داشته هر کی پول نداشته رایگان بهش گوشت میداده..روزی که می خواسته پر بکشه از همه محل دونه دونه حلالیت طلبیده برای  یک سال ِخونه..خرید کرده بوده..ظهر میاد خونه نمازشو می خونه و پول زیادی میده به مامان جونم میگه این پیشت باشه لازمت میشه بعد می گه من میرم یه کم استراحت کنم مامان جونمو می بوسه و میره دارز می کشه و..................تمام! به همین راحتی میره و داغش برا همیشه رو دل همه می مونه..هنوز اسمش که میاد همه مون می سوزیم اشک مون سرازیر میشه.....
خیلیه بعد بیست و دو سال هنوز یه مراسمی که براش می گیرن انگار یه جوون تازه از دست رفته..سر مزارش جای سوزن انداختن نیست از جمعیت..همه تا خانواده باباجونمو می بینن اول یه آه میکشن و بعد میگن حاج علی روحت شاد...
دلم براش خیلی تنگ شده خیلی...بعد از اون هیچ شونه ای پناه و تکیه گاهم نشد...روحش شاد.
...
لطفن برای شادی روح حاج علی آقا و همه عزیزای آسمونی مون یه فاتحه بخونید.ممنون



نظرات 20 + ارسال نظر
نیمه جدی چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 04:14 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

خدا بیامرزتشون و یادشون همیشه به خیر باشه.

الهه چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 05:20 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

روح باباجونت شاد باشه آجی گلم....
عکس باباجونت رو که دیدم یاد آقاجونم افتادم و اشکی شد چشمام....
روح همهٔ رفته ها شاد و قرین آرامش

کیانا چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

روحشون شاد هیشکی جونم
چشام اشکی شک با خوندنش ...
منم باباجونمو خیلی دوس دارم ..میمیرم واسش ...کاش خدا هیچوخ ازم نگیرش...

دلارام چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 07:01 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

خدا رحمت کنه پدر بزرگ بزرگوارت رو و حفظ کنه همچین نوه مهربونی رو . روحشون قرین رحمت

مهدی پژوم چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 08:29 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام بانو...
خدای اش غرق رحمت کن اد...

محسن باقرلو چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 09:58 ب.ظ

روح همه پر کشیده های زلال و باشکوه شاد ...

هلیا چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.mainlink2.blogsky.com

خدا بیامرزتش .
خوش به حالش که انقد خوب بود..........

حبیب پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 09:31 ق.ظ http://artooni.blogsky.com


خدا رحمتشون کنه

سحر پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 10:44 ق.ظ http://dayzad.blogsky.com/

روحش شاد...
آه دلم هوای مادربزرگ رو کرد

کورش تمدن پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
روحش شاد
لنسانهای خوب همیشه زنده اند

آلن پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 02:06 ب.ظ

خیلی جالبه.
دیشب داشتم با دوستی در مورد آدمایی حرف می زدیم که اینقدر با صفا هستن که مرگشون مثل یه خواب بعد از ظهره.
خیلی راحت دراز می کشن و چشماشون رو می بندن و ... تمام.

من خودم اعتقاد دارم که اگه کسی توو زندگی ش سبک بال باشه ، موقع مرگ خیلی راحت و آروم پر میکشه.
خیلی دوس دارم که منم مثل آدم زندگی کنم ، تا موقع مرگ آروم بمیرم.

به احترام بابا بزرگ نازنین تو و به احترام همه آدمای باصفا و به احترام شیرزاد عزیزم ، تمام قد می ایستم.
روح همه این عزیزان شاد باشه.

مهدی پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 04:22 ب.ظ http://mohajerin.mihanblog.com/

انالله و انا الیه راجعون
آنانی که طریق خدا را می‌شناسند، در تاریکی نیز آنرا می‌یابند.
خیلی عجیبه نگاه پدربزرگ من هم شبیه حاج علی شما بود
من رو هم غمناک کردی........... خدایا چرا؟...بدرود

سلاااااااااااااام
خوبین؟
ممنون بابت تبریک تولدم..
پستتون خیلی با احساس بود ....... من دیگه هیشی بابابزرگ ندارم...دو تا داشتم که جفتشون جلوی چشم خودم فوت کردن
الانم چشام اشکی شد....یاد همه بابابزرگ های خوب و مهربون بخیر
شاد باشید...
بدروود

شیر و خورشید جمعه 10 تیر 1390 ساعت 04:09 ب.ظ http://www.2maa.blogsky.com

روح آقاجونت شاد
شک نکن آروم و زلال دراز کشیدن
آدم های خوب اینطوری پر می کشن

حدیث شنبه 11 تیر 1390 ساعت 08:57 ق.ظ http://khatkhatihayman.blogfa.com

روح پدر بزرگ عزیزت شاد باشه..
واقعا آدم باید خیلی خوب باشه که بعد این همه سال یادشو زنده نگه دارند خوش به حالش...

حبیب شنبه 11 تیر 1390 ساعت 02:29 ب.ظ http://artooni.blogsky.com

خ.ص.وص.ی د.ا.ر.ی خ.ا.ن.م

سارا شنبه 11 تیر 1390 ساعت 08:09 ب.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

هیشکی جونم منم باباجونمو خیلی دوس دارم بهش فک میکنم اشکام میریزه چه برسه یه اینکه.....
خدا بیامرزتش

رها بانو شنبه 11 تیر 1390 ساعت 08:49 ب.ظ http://rahabanoo.blogsky.com/

روح بابا جون شاد باشه الهی ...

تلخ یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 12:26 ق.ظ http://chekhov.blogfa.com/

چنین آدم هایی خیلی کمن
خیلی کم.....

افشانه چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 09:54 ق.ظ http://www.mahemehri.blogsky.com/

روحشون شاد
.
منم یه بابا امیری داشتم که هروقت بهش فکر می کنم کلی دلم براش تنگ میشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد