هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

هیچ چیزی بعد رفتنت بهم کمک نمی کنه..


برای تا ابد ماندن باید رفت.....

                              گاهی " به " قلب کسی...

                                                      گاهی " از " قلب کسی...

از دیروز دوباره بهم ریختم، آشفته ام..یه بغض تو گلوم گیر کرده..نفسم بالا نمیاد.

با ریکاوری کردن فلشم دوباره همه چی برام زنده شده..نه..نه اشتباه نکن من مرض ندارم که بشینم خاطرات مرده مو نبش قبر کنم..مریض نیستم برا خودم یه مجسسمه از غصه بتراشم صب تا شب نگاش کنم نه ..یه وختایی یه غمی تو دل آدم هست که با هیچی تسکین پیدا نمی کنه ، مث یه استخون توی گلو می مونه که گیر کرده ونه میتونی بیرون بیاریش نه میتونی قورتش بدی! مث یه غده ی چرکی دردناکه که در حال انفجاره  اما سر باز نمی کنه تا خوب بشی تا تموم شه همه ی دردات..

به کی بگم  دارم دیوونه میشم؟! به کی بگم یه عالمه حرف داشتم که نشنید و رفت..به کی بگم که زخمام و نمک پاشید و رفت به کی بگم که داغ خوشبختی رو رو دلم گذاشت و رفت..به کی بگم چه جوری بگم که ازش نفرت ندارم ولی دلم خیلی ازش پره ..انقد که دارم داغون میشم..همه میگن صبور باش اما نمی فهمن صبوری تو خون منه..عادت کردم که له بشم و دم نزنم.. اما حالم دیگه از خودم بهم می خوره..دارم بالا میارم از این همه صبوری بی نتیجه!

لعنتی چرا این جوری رفتی..؟ کاش مرده بودی می اومدن خبر مرگتو بهم می دادن می گفتم  خب مُرده  نه اینکه یهو بذاری بری و منو تو این برزخ رها کنی !!

هر روز تو راه شرکت، تو خیابونا ،تو کوچه ها ، مخصوصن شبا..تو بن بستای تاریک ..پشت درختا..تو پارکای خلوت  چشمام دمبالشه! کابوسای هر شب خسته ام کردن..خسته..بابا نمی تونم الکی خوش باشم نمی تونم.. نمی تونم.. نمی تونم..هیچی حالمو خوب نمی کنه..نه سوزوندن ِ عکسا..نه دور ریختن یادگاریا..نه پاره کردن لباسا..نه جدایی  ِ اجباری!!هیچی آرومم نمی کنه..

بریدم به خخدا بریدم..چقد دیگه این سردرگمی رو تحمل کنم؟ چقدر به خودم بگم این بازی سرنوشته؟! هیشکی حالمو نمی فهمه ؟ هیشکی از آتیش دلم خبر نداره..همه شعار میدن..هیشکی حس تنهایی مو درک نمی کنه..هیشـــــــــــــــکی!


پی دانلود نوشت: این آهنگ مهرنوش رو گوش کنید.

نظرات 17 + ارسال نظر
الهه چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 04:18 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام آجی گلم....
هیچکس نمیتونه سوختن کس دیگه رو درک کنه...دردش رو بفهمه....و همه فکر میکنن درد خودشون بدترین درده...واسه همین تنها کسی که میتونه بهمون کمک کنه خودمونیم....تا تو نخوای هیییییچ نیرویی نمیتونه حالت رو خوش کنه و مزه ی خوشبختی رو بهت بچشونه....پس به فکر خودت باش و ول کن این غم رو!نگو اون ولت نمیکنه!غم که از خودش اختیاری نداره....همه چی دست توئه........

سلام آجی..
آره هیچ کس نمی تونه ...قبول دارم منم از کسی توقع فهمیدن ندارم..منم می خوام اما نمی تونم...باور کن نمی تونم..

محبوب چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 04:55 ب.ظ

هیشکی جونم !
دلم گرفت اینو خوندم ... جدی حالم گرفته شد... نمی گم می فهمم که چی می گی و هیچ ادعایی ندارم که درک می کنم عمق تنهایی ت رو ... اما هر کس به نوعی و طوری تنهاست... و با الهه جان کاملا موافقم که اگه خودت نخوای و ازش نگذری ... میاد و همه زندگیتو می گیره و عین خوره تموم روحتو می خوره ... پس پاشو دختر جون ... پاشو ... هر چند واقعا قبول دارم که شنیدن مرگ کسی از اینکه یهو چشمشو رو همه چی ببنده و بره ، سخت تره ... اما تو اجازه نده که بیاد این درد بشینه تو تموم جونت ... پاشو و جلوش بایست ... روزهای خوب میان ... شک نکن

محبوب همه دردای این مدت و همه اتفاقا دقیقا مث خوره به جون من افتادن..دلم اروم نمیشه...باور کن خیلی سعی کردم..

محسن محمدپور چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 05:56 ب.ظ http://paarseh.blogsky.com

به نظرم باید برگردی به خودت
باید تنهایی ، خوشبختی رو پیدا کنی
اونوقت بودن یا نبودن کسی نمیتونه تعادل زندگیت رو اونچنان بهم بریزه...
باید انتحار کنی..اول از خودت شروع کنی ..بعد خانواده ات و بعد خیلی چیزای دیگه...باید یه بمب ببندی به خودت یا میمیری که مث سرنوشت همه اس یا زنده میمونی که شرف داره...
اصلن ریکاوری خاطرات چیز بدی نیس تو ضعیف شدی که اینطوری روت اثر میذاره..به خاطر اینکه به جای اینکه واسه بروز دادن درون خودت و استعداد هات تلاش کنی و حداقل امتحان کنی، نشستی گوشه این وبلاگ لعنتی و مینویسی و فک میکنی تخلیه میشی...
نه راهش قطعن از این مسیری که تو میری نمیگذره دختر...راه خوشبختی تورو میگم...
تو حتی از اسم قشنگت فرار میکنی و تا یه نفر تو یه پست به جای هیشکی مینویسه مونا زود خصوصی میذاری که فلان...
نکن این کارو با خودت، نکن..
یه بارم که شده جان ما وایسا پشت به پشت خودت..چون هیچکسی کنارت نیست..فقط خودتی و اگه به خدا اعتقاد داری اون ...
ببین مونا من عمرن تو این ده یازده سالی که با وبلاگ کوفتی آشنا شدم واسه کسی اینطوری کامنت نذاشتم چون عضو یه خانواده ایم و مث خواهرم میمونی واقعن و از درد کشیدنت درد میکشم باهات اینطوری حرف میزنم...و میدونم یه بخشی از حرفام شعاریه اما بعضی وقتا شعار دادنم بد نیس
مث یا مرگ یا آزادی
مث میکشم میکشم انکه برادرم کششت
مث شعارهایی که توش الله اکبر داره که یعنی خدا بزرگه....
آره خدا بزرگه...
یه روزیم نوبت تو میشه
یه روزیم عروسی به کوچه تو میرسه...

من لال میشم عزیز..لال.

آلن چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 09:15 ب.ظ

آهنگش قشنگ بود.
مرسی.

روزی چند بار گوشش میکنم.

دلارام چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 10:47 ب.ظ

چه دلی داری که این همه غم رو داره تحمل میکنه...
نمیگم درکت میکنم ... نمیگم میفهممت ... چون واقعا غمی که الان توی دلت هست خیلی سنگینه...ولی منم کم و بیش در این شرایط بودم...
خدا نکنه که کم بیاری ، خدا نکنه که ببری.

واقعن بریدم...

کرگدن پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 12:31 ق.ظ

کامنت محسن دیوانه کننده تر از پست تو بود ...
راس میگه این دیوونهء لعنتی دوس داشتنی ...

من با کامنتش شکه شدم داداشی ..

مهدی پژوم پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 01:02 ق.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام دوست خوب...
فریاد های ات را می شنویم و نمی شنویم. شاید نمی شود چیزی گفت. شاید نمی شود کمکی کرد...
نمی دان ام...

سلام عزیز..
!!!

مهربان پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 09:34 ق.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

این مهرنوش همه رو دیوانه کرده انگار
پست دیروز مریمو خوندی؟


هیشکی عزیزی هیشکی کسی رو درک نمی کنه
درک هم کنه کاری ازش بر نمی یاد
ولی باز همین که اینجا می نویسی و شاید کمی خالی بشی خیلی خوبه...

مهرنوش می گه: حتی دیگه اومدنت بهم کمک نمی کنه

الان پست مریمو خوندم ..تک تک آهنگای مهرنوش قشنگن خدایی..
آره از کسی کاری برنمیاد...منم انتظاری از کسی ندارم..
من این خونه رو دوس دارم مهربان..برا اینکه آروم بشم مینویسم همین..

کورش تمدن پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 11:39 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
کامنت محسن رو خوندم
خیلی خوی گفته
هرچی بخوام بگم اضافیه
فقط تکلیفت رو یه بار واسه همیشه با خاطرات روشن کن
مطمئن باش یه روزم نوبت توست

سلام سعی میکنم اما نمی شه..

تیراژه جمعه 30 اردیبهشت 1390 ساعت 01:39 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

سلام هیشکی بانوی عزیز....من حرفی ندارم برای گفتن...خودم از رفتن کسی آزرده ام و دست و پا میزنم تو این برزخ که داری عذاب میکشی و نمیدونی حالت داره بهم میخوره یا خوشی...کامنت آقای محمد پور خیلی به دلم نشست...حرفای تو نیز...خوشحالم که اومدم اینجا و خوندمت...خیلی خوشحالم...

سلام عزیز..
منم خوشحالم که تو رو کنارم دارم و خوشحالم که میخونیم و تحملم میکنی...خیلی عزیز..

سارا شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

سلام هیشکی جون
من تازه به جمع بلاگستانیا پیوستم؛با خوندن پستت خیلی به هم ریختم یاد اون روزای خودم افتادم
نمیگم درکت میکنم ولی میفهمم چی میگی منم اون روزا احساس میکردم دیگه نمیکشم ولی....
هیشکی جون گذر زمان همه چیزو حل میکنه میدونم صبوری ولی بازم صبر لازمه میدونم هرچقد هم که بگذره این زخم خوب نمیشه ولی عادت همه چیزو تغییر میده عادت کردن به شرایط به محیط صبر کن عزیزم صبر

راستی خوشحال میشم لینکم کنی و واسم کامنت بزاری عزیزم با اجازت من لینکت کردم

سلام عزیز..
خوش اومدی به دیار ما..
خدا کنه حل بشه به خخدا سخته این تنهایی و یاد آوری خاطره ها خستم کرده..
با افتخار لینک شدی..

بابا محمود شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 03:53 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام دخترم

دورا دور مدت هاست باهات آشنا شدم
فکر نکن همه شاد و خوشبخت و بی درد گوشه ی خونشون لم دادن باد خودشون رو می زنن.نه دختر اینطوری نیست.درد هر کس تو دل خودشه.این صفحه و فضا این اجازه رو به تو داده که از غم و دردت بنویسی ولی این خونه ی زیبا رو با این غم نامه ها کدر نکن.ریکاوری کردن خیلی هم خوبه.تو باید خاطرات و اشتباهاتت رو به یاد بیاری تا دیگه تکرار نکنی.چرا فکر نمی کنی همه ی اتفاقات زندگی دو روی سکه س.شاید به صلاحت بوده.ناشکری نکن.گوش دادن ترانه های سر تا سر غم و درد و نوشتن از زخم کهنه دردی رو دوا نمی کنه.
من به بچه های خودم هم نصیحت نمی کنم چون خودم حالا حالاها باید بیاموزم اما این چند خط رو از من داشته باش.
شادی و غم موندگار نیستن.بالاخره یک روز تموم میشه.این لحظه و ساعتت رو خراب نکن.

سلام عزیز..
خیلی خوشحالم که بهم سر زدین..
من میدونم و قبول دارم که هر کی یه دردی تو دلش داره که شاید گفتنی هم نباشه..اما من نمیتونم با مشکلم کنار بیام..باور کنید از نصیحت کردن فراری نیستم و لذت میبرم از هم صحبتی باشما.
خدا کنه این غما برن به خدا من خیلی دمبال مرهم بودم اما هیچی زخمامو تسکین نمیده..

تلخ شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 04:48 ب.ظ http://chekhov.blogfa.com/

میدونی اشتباه ما چیه؟
همه چیز زندگیمون را ربط میدیم به یک نفر.
وقتی اون رفت انگار کل زندگی مارو با خودش برده!
مزخرف تر از اینها میدونی چیه؟اینکه میدونیم داریم همه چیزو بهش ربط میدیم و میدونیم ممکنه یک روز بره اما بازم این کار خودمونو تکرار میکنیم و بیخیالش نمیشیم!

رها پویا یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 09:27 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

عزیز دلم یه چیزایی هست که نمیشه به کسی گفت همون حرفهای برای نگفتن خودت. حداقل به هر کسی نمیشه گفت. که یا بستر نصیحت شنیدن رو فراهم میکنه یا هم که غصه خوردن های بیهوده دیگران. مگه یه آدم بی طرف و خنثی ای باشه که فقط بشنوه فقط بشنوه اون هم آخرش چی میگه ؟ میگه که تویی که باید تصمیم بگیری تویی که باید راه رهایی رو پیدا کنی...تویی که...تو ...

غرولند یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 01:15 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com

نمی خوام نسخه بنویسم اما پیشنهادم اینه که جای خالی رو با گزینه ی مناسب پر کنی وگرنه همیشه این حفره ی ایجاد شده اذیتت می کنه

گزینه ی مناسبم آرزوست..

حمید دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

میتونی از همه چی شاکی باشی...میتونی مدام با خودت تکرار کنی که کسی نمیفهمدت...میتونی صبور نباشی...میتونی توو تاریکیا منتظر کسی باشی که نیست...میتونی مدام گریه کنی...اصلا میتونی دیوونه بشی!...
اما...بخواهی یا نه فردا میاد...تا چند ساعت دیگه...فردایی که توش اگه شاکی باشی...اگه عصبی باشی...اگه صبور نباشی...بدتر از امروزت خواهد بود...اینجوری یک روز یک روز کل زندگیت رو باخت میدی...

حالا این بنظرت شعاره؟ واللا نیست! عین حقیقتیه که هر روز داریم زندگیش میکنیم...خوشبختانه یا متاسفانه اش رو هم من نمیدونم!...

پس زندگی کن آباجی جان! زندگی کن بیزحمت

نه عزیز اینایی که گفتی شعار نبود واقعیت بود..چشم سعی میکنم...

afshaneh پنج‌شنبه 19 خرداد 1390 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.mahemehri.blogsky.com/

سلام
من خوب درکت میکنم عزیزم و مطمئن باش که زمان معجزه میکنه...
میدونم که الان دیگه اون احساسو نداری و همش واست تجربه است که میتونی بهش لبخند هم بزنی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد