هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

بفرمایید مهمونی


بازی صوتی شب چله سال یک هزارو سیصدو نود در راه است .

یک ضیافت باشکوه یک شب  به یادماندنی.به همت دوباره ی بابک جان.

یک خاطره ی شیرین با عطرو بوی رفاقت در کنار دوستان جانی.به میزبانی بابک عزیز.

بشتابید بشتابید آخرین فرصت ارسال فایل ها ی صوتی چهارشنبه شب ساعت ۱۲ است.



من تک میارم..



بچگیا یادش بخیر. هر وخت اول بازی یار کشی می کردن من تک می افتادم! یا اینکه نُخدی میشدم..یادته میگفتیم هر کی تک بیاره اون گرگ میییییشه؟...و انقدر این جمله تکرار میشد تا یکی تک بمونه...اوهوم...اونی که تک می آورد من بودم...گرگ میشدم به زور!...اما من بلد نبودم گرگ بشم....همه بلد بودن چطوری جرزنی کنن..بلد بودن چطوری فرار کنن.. اما من بلد نبودم به چنگ بیارمشون...اصن گرگ بودن لم داشت من لمشو بلد نبودم..گرگ بودن تو ذات من نبود!

آقا و خانومی که شوما باشین کم کم فمیدم که نباید تو بازیای این مدلی شرکت کنم..بازیای تک نفره خوب بود...نه یار داشت نه یارکشی..نه گرگ داشت نه گله..اینجوری چیزی ام برا باختن وجود نداشت..برنده خودم بودم!خود خودم..!!!

الانم از بازیای کامپیوتری ام بدم میاد...هی مرحله به مرحله میری جلو هی جونت تموم میشه هی یه مرحله میری عقب با بدبختی جون میگیری پامیشی میری مرحله های بعد. هی ذوق مرگ میشی!..تاااا چی بشه؟ به غول آخر بازی برسی! تهش اونم بیاد تورو بکشه تموم بشی...بمیری...

پی نوشت:

اصلن من نمیخوام با هیشکی بازی کنم...برید درخونه ی خودتون بازی کنید لامصصبا...!!!

هیپ هیپ هوراااااا... هیپ هیپ هوراااااا...



1. عمو آقای مدیر عامل شرکتمون به دلیل تعدد کارخونه و مشغله ی کاری تو این شیش هف ماه فقط هف هش بار اومده شرکت...اما به دلیل گند زدن معاون مون و عدم صلاحیت در مدیریتش دیروز عصر تو یه جلسه که همه ی اداریا و سر کارگرا بودن قرار بر این شد که برای باز گشتن نظم و عدالت در شرکت ممبعد آقا عمو مدیر عامل سه روز در هفته به ما سر بزنن مشکلاتمونو سرو سامون بدن... من تو جلسه ای که برگذار شد هممه ی مشکلاتو مطرح  کردم همکارام فک نمیکردن من انقد ریز بین باشم و  حواسم جم باشه..برا همین خیلی خوشحال بودن و کلی تحویل گرفتن و هی کیلو کیلو از ما تقدیر و تشکر کردن . مام شر شر عرق می ریختیم.

آخر ساعت عمو مدیر عامل یه برگه رومیزم  گذاشت که یه متن تقدیر نامه بود که همه ی همکارا آخرشو امضا زده بودن که  من ساعت 4 تعطیل بشم  . پایینشم امضا و موافقت مدیر عامل چشمک میزد.

2. من در این تاریخ به خودم قول میدم که هممه ی تلاشمو بکنم که یه ال 90 بخرم حالا تاریخشو نمیگم که ضایع نشم.. شومام دعا کنید خدا وسیله ی براورده شدنشو فراهم کنه

3. ای خدا چی میشه یه ذره سر کیسه رو شل کنی؟ شیپیشای  تو جیبم از بیکاری عکس یادگاری باهم میندازن..

4. دو سه روز پیش بعد دو سه هفته رفتم فیس بوک دیدم اِبی برام کامنت گذاشته و تولدمو تبریک گفته و اینا . جدا از اینکه خعلی خوشحال شدم کلی هم راجبش فکر کردم...ینی چه چیزی چه حسی چه فکری چه اتفاقی باعث میشه یه آدم به این مشهوری و با این همه مشغله کاری به یه نفر تو این ور دنیا که هیشکی! نیس و هیچ کاری ام براش نکرده انقدر لطف داشته باشه؟!!!

5. دلم میخواد شب یلدای امسال همه ی دوستای وبلاگیم دور هم جم بشن ینی میشه؟

6. یادش بخیر...حیاط خونه ی قدیمی باباجون..من و آرزو و احسان..اووووم چقد بازی میکردیم....ازاون  اول معلوم بود که من شمع میشم..آرزو گل و احسان پروانه!!!