وختی رفته بودم مشهد تو بازار رضا پر بود از مغازه هایی که زعفرون می فروختن. اونم چه زعفرونایی..خوش رنگ و خوش عطر و البته خداتومن !
همیشه زعفرون که می بینم یاد خدا بیامرز خسرو شکیبایی تو سریال خانه سبز میافتم که هنوز که هنوزه دوسش دارم و یه دنیا خاطره باهاش دارم. یاد اون جمله اش میافتم که به فرید (رامبد جوان) می گفت:فرید مرررررد باش..مرررررد . مرد باید زعفرونی باشه می فهمی؟! مرررررد باش! زعفرونی .منظورش از زعفرونی بودن همون ارزش و قیمت و عیار داشتن و جنم و مردونگی و غیرت داشتن بود.
معمولن هر روز صب داداشم ساعت 6 از خونه میره سرکار من 7 .امروز خواب مونده بود همزمان باهم از خونه اومدیم بیرون . برا اولین بار داداشم گفت بیا باهم بریم گفتم باشه.
از وختی که باهم راه افتادیم تا زمانی که تاکسی گرفت و در ماشینو با یه احترام خاص برام باز کرد تا زمانی که بین راه مسیر من عوض شد و پیاده شدم تا لحظه ای که با یه اخم و جذبه ی دوست داشنتی بهم گفت که دست تو جیبت نکن مگه مرد باهات نیست که کرایه رو تو میخوای حساب کنی ! تااازمانی که اون رفته بود و من کنار اتوبان خشکم زده بود و گوشه ی چشمم نمناک شده بود فقط به این فکر می کردم که داداش کوچولوی تخس و خبرچین و بچه ننه ی زرزروم! چه زود بزرگ شد ؟ کی قدش از من بلند تر شد ؟کی مرررررد شد..کی زعفرونی شد؟!
خوش بحالت که داداش داری..واقعا خوش بحالت
هیچوقت بکسی حسودی نکردم..حتی به
نداشتن داداش.اما نمیدونم چراچندوقته
ساله ماهه اینجوری شدم...........
آرزوی داشتن داداشوباخودم بگور
میبرم...این دیالوگودقیقادوماه
پیش بهش گفتم و گفت کاش
درکم کنی...شایدمن درک
ندارم..عزیزم قدرشو بدون
وخدا واست حفظش کنه
عزیزم نگو اینجوری دلم میگیره...ایشالا خدا همه ی عزیزامونو برامون حفظ کنه.
چند روز پیش هم تولدش بود. روحش شاد.
عکس هم خیلی زیبا بود
ممنون این عکسو تو بازار رضا گرفتم
سلام و عرض ادب هیشکی خانم
از این ظرافتتون تو مقدمه چینی و گفتن اصل مطلب همیشه خوشم اومده
اصلا کلا از ادم هایی که خوب با مقدمه چینی اول ادمو اماده میکنن و بعد حرفشونو میزنن خیلی لذت میبرم
مرحبا به این پختگی
سلام عزیز نظر لطفته..
آقا ما تو نوشتن خیلی خاممیم حالا حالا ها مونده تا پخته بشیم..
چه پست خوبی بود بچچه !
خیلی خوب بود ...
مرسی
ببین قشنگ می فهمم چی میگی ...
مثلن الان حمید وحید واسه من
هنوز و همچنان بچچه ان
در حالی که واسه خودشون مردی شدن ...
کی مرد میشن ما متوجه نمی شیم؟!
از اینجور پستا بیشتر بنویس ...
از اینایی که شخصیت اصلی ش فقط خودت و حسات نیستی ...
می فهمی منظورمو ؟
یعنی یه کم بیشتر دور و ورتو نگا کن ... و ازشون بنویس ...
چشم سعی میکنم..
ممنون از اینکه راهنماییم میکنی..
خدا داداش زعفرونی ت رو برات نگه داره.
و خدا خواهر نازنینشو براش نگه داره.
مرسی آلن عزیز..شما رو برا خانواده تون وخانواده تونو براشما نگه داره
تا حالا هیچ وقت به زعفران این جوری نگاه نکرده بودم!!
شایدم واسه اینه که هر روزتا دلت بخواهد می بینمش..
خب این بار این جوری ببینش..
اره خیلی کیف میده منم تجربه شو داشتم
خدا نگهش داری هیشکی
اینقدر دلم می خواست و دوست داشتم یه برادر داشتم
ممنونم
خب قسمت اینجوریه دیگه
ببخشید..عادت ندارم کامنت با انقده انرژی منفی
بذارم...از دستم در رفت ت ت ...نمیدونم چرا!!
عطر روزای زندگیتون همیشه زعفرونی
بانوووووووو
یاحق...
اشکالی نداره عزیز هر جور راحتی کامنت بذار..
ممنونم
بعضی روزای هفته یه مسیری رو با خواهرم باهم میریم . به عنوان یه برادر میگم که در کنار خواهرم قدم زدن بهم آرامش میده . خیلی روزا شده که بپرسه پول تویه جیبت هست یا من حساب کنم و خیلی مواقع هم پیش اومده که به اندازه ی تموم شدن اون روز نباشه اما با خودم میگم ، امروز یکم حواسمو جمع میکنم ! بعد برمیگردم بهش میگم نگران نباش ، به اندازه ی یه کرایه تامسی خونوادگی هست !
دم داداش زعفرونیت هم گرم بانو !
دم شما هم گرم ..
خدا بیامرزه شکیبایی رو..
باریک اله به حافظه ت هیشکی جونم..
چه زعفرونای خوش رنگی..
من که داداش ندارم نمیدونم این حس یعنی چی!
خدا حفظش کنه..
انقدر که خسرو عزیز ماه بود هنوز صداش تو گوشمه..
ممنونم
سلام دوست...
خوب درک می کن ام...
خوب خوب...
سلام عزیز..
سلام . کی رفته بودی دیار ما؟
یادش بخیر چند سالی سمت بازار رضا مغازه داشتم.
یاد خسرو هم بخیر.
دست شما هم مرسی.
سلام عزیز..
فک کنم دی ماه بود
دست شما هم درست که به یاد ما هستی..
همیشه دلم میخاس یه برادر داشته باشم ،یه پشتیبان اما نداشتم
ادم حسودی نیستم اما توو این مورد خاص همیشه حسودی کردم ....
خیلی خیلی قدرشو بدون و مرقبش باش از دستش ندی عزیز
پشتیبان؟!!!
اون به نظرت قدر منو میدونه اون به فکر از دست ندادن من هست؟
البته فکر کنم خودتم بزرگ شدی ها.
قوووول شدم بزرگ شدن مال یه دقیقه مه
اخ اخ
با این مطالب حسرت نداشتم خواهر توم زنده می شه
حسرت خوردن نداره .قسمت اینه
..سلام هیشکی جان...
...از کجا فهمیدی که من اومدم و اینجارو خوندم..و چون بغض کردم نتونستم چیزی بنویسم و برگشتم !..که بعدش اومدی پیشم و حالم رو پرسیدی..؟!...آره ؟!..کدوم حس ات اینقدر قویه دختر ؟!...
سلام..نمیدونم شاید حس شنواییم !
اول این که سلام هیشکی بانو جونم
دوم این که زنده باد داداش زعفرونیتان
سوم این که یاد خسرو شکیبایی هزار بار بخیر
چهارم این که بابا عکاس ، بابا حرفه ای.
پنجم این که ارادتمندیم به اشد وضع.
ششم این که میدونم یه روزی همه ی دلتنگیا تموم میشه عزیز( عطف به پست قبلی)
هفتم این که چه رئیسی دارین ... ترکیبی از شیر و عقاب بهتره براشون( عطف به پست قبل تر!)
اول سلام
دویوم ممنون
سییوم روحش شاد
چاررم ای بابا من؟ من حرفه ای ام؟
پنجم ما مخلصیم
ششم خداکنه
هفتم
شاید
سلوووووووووووووووووم
چه عجب !!!!!!!!!!!!!!1
به روزم ها
سلوم
چشم
شاید من برعکس آوا ، آرزوی داشتن یک خواهر بزرگترو همیشه به گور میبرم ....
دور از جونت
خفن نویسی را دوست داریم
راجع به ازدواج به روزم رو کوالا بیا نظر بده
تو روحت خیلی باحال مینویسی من تو رو میکشم پوریا محشره مطلبات
سر زدم کامنتم گذاشتندی
واااای!
خیلی قشنگ بود!
این داداشا هرچیشون بد باشه اینکه نمیذارن دست تو جیبت کنی خوبه ها!
البته داداشای من بنده خدا ها خوبن!مثل برادر شما!
محض شوخی گفتم!
خوشحال میشم به منم سر بزنید.
شاید منظور از زعفرونی یعنی اینکه زرد کنه !
چه طوری دختر ؟
چطورم
نظرم اینه که دمت گرم .
به خاطر یاد آوری منو دیالوگ محشر عمو خسرو .
و
به خاطر اسم وبت .
دلمان داداش خواست خب!