هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

امروز دانه های برف به تو تقدیم شد..


بارون نوشت:

کللن بارونو از برف بیشتر دوس دارم، مخصوصن وختی همه چی آروم باشه! به قولِ یه عزیزسفرکرده! "باید این وختا بزنی به کوچه و کوچه باغ و لبریز بشی از حسای بکر! " و گیج و مست بشی از بوی خیس کاج و صنوبر و سرو..


و اما برف نوشت:

وختی برف رو زمین سفره شو پهن میکنه همه دلشون میخواد روش راه برن تا رد پاشون بمونه..بعد هی برگردن به رد پاشون نگاه کنن ! یا دوس دارن رو زمین با انگشت یه چیزی بنویسن یا برن تو برف بازی کنن و آدم برفی بسازن..

از اینا که بگذریم، به نظر من یه غمی تو این برف لامصب هست! نمی دونم چه غمی ولی هست دیگه! انگاری آسمون کارش دیگه از گریه گذشته.. انگار دل پرش لبریز شده..انگار دلش تیکه تیکه شده و می ریزه رو سرِما! انقد می باره و می باره..تا خالی بشه..تا آروم بشه..

راستی آسمون وختی اینجوری دلش می گیره سرشو رو شونه ی کی میذاره؟!


تقریبن از تیر ماه بود که یه انتظار به همه ی انتظارکشیدنام  اضافه شد! شاید اگه یه چیو براتون تعریف کنم  مسخره ام کنید! اما خب میگم شایدم نکنید..هربار که تقویمو ورق زدم ، شرو کردم به شمردن ماه و روزایی که به زمستونو باریدن برف نزدیک میشه..

دلیلشم وعده ی یه مرد بود که گفته بود وختی بابا زمستون با کوله بار برفیش اومد باز شرو کنه به نوشتن! مطمئنم یه دنیا راز ورمزو حرف نزده تو دل این بشر هست..برا همین چشم به راه ِ نوشتنشم.

خیلی دلم میخواد راجبه این مرد بزرگ این چشمه ی زلالِ معرفت..کسی که همیشه مرام  رفاقتو به معنای واقعی حجی کرده ، یه مردی که یه دل گنده داره اندازه آسمون..بنویسم، اما واقعن نمیدونم چطور باید بگم که حق مطلب ادا بشه.

شاید خودش باورش نشه اما همیشه آرزو داشتم یه روز بشینم باهاش درد دل کنم..باهاش از هر دری حرف بزنم..اما خب نشده..شایدم شرایطش جور نبوده.دلم میخواست باهاش بحث کنم، راجبه..رفیق..رفاقت..معرفت..سفر..رفتن و..!! بگذریم..بگذریم!

 

امروز صب که از خونه بیرون اومدم دیدم داره گوله گوله برف میاد باور کنید بال در آوردم..دلم می خواست بیام در خونتونو بگم


آقای سید عباس اینم از برف ، عزیز الوعده وفا



نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی پژوم یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 05:34 ب.ظ

سلام دوست...
زمستان ات به خیر . برف سپید بدرقه قدم های ات در این فصل سرد و زیبا...

سلام عزیز..خوش تشریف آوردین..
چه عجب راه گم کردین؟! کلبه ی احزان ما رو نورانی کردید..

نیومدید..نیومدید..حالا هم که اومدید..برف پشت سر بدرقه ی قدمها میکنید؟!!!
معمولن آب برای بدرقه می ریزند..شاید..!!

این روزها..
سرد است عزیز دل..سرد..

عاطفه یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 09:16 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

خوش به حالتون.. اینجا فقط بارون بود..
برا بقیه ی پست و حالت هم فعلن سکوت.. فقط سکوت..

بارونو عشقه..

بابای آرتاخان دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 11:57 ق.ظ http://artakhan.blogfa.com

چقدر این برف رو دوست داری . ولی شاید باورت نشه من از برف و بارون متنفرم ولی مثل همه ی چیزهایی که ازشون تنفر دارم تحملش می کنم !

از برف خوشم نمیاد زیاد بارونو دوس دارم..
ما هم تحمل میکنیم..چاره ای نیس..

آلن دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 12:01 ب.ظ

متنت خیلی خوب بود.
منم دوس دارم نوشته های سید عباس رو بخونم.
امیدوارم شروع به نوشتن بکنه.

خیلی دنیای جالبیه.
بعضیا نوشتن رو تموم میکنن. و بعضیا شروع.

ممنون..
ایشالا که شروع کنه.

م . ح . م . د دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 12:16 ب.ظ http://baghema.blogsky.com/

سلام هیشکی بانو ... صبح بخیر

ما هم دیروز برف داشتیم از اون برفا ...

منم مثه آلن امیدوارم سید عباس زودتر شروع کنه به نوشتن

سلااااااااااااااااااااااااااااام بر آقای محمد عزیز.. صب شمام بخیر.
مبارکه..به سلامتی..

خدا کنه من که منتظرم همچنان

عباس دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام...برف زیباترین پدیده ست تو طبیعت. خدا عاقبت بر سر ما منت نهاد و رنگ برف رو دیدیم اما من پارسال گفتم نه امسال ضمنن اگه کسی منو نشناسه فکر میکنه این حرفات راسته لطف داری بانوی محترم... اما نوشتن شاید وقتی دیگر...یا حق

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام وای باورم نمیشه شما برای من کامنت گذاشتین!!!!!!!!!!!!!

خیییییییییییییییییییییییییلی جر زنی به خخدا یعنی چی ؟ من و یه عده دیگه این همه منتظر بودیم آخرش کشک؟!!!

خدا میدونه که همش راسته..شما چشم مایی عزیز مایی.
باشه..باشه تو و اون داداشی دست به یکی کردین ما رو دق بدین..

کرگدن دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 09:13 ب.ظ

عباس محشره چون دلش مث برفه ...
و من اینو بهتر از خیلیا می دونم ...
چون سعادت اینو داشتم که ده سال رفیقش باشم ...
تو هم محشری با این سیل محبت زلالت ...
به مولا عین واقع میگما !
راستی اون کامنتت چشامونو اشکی کرد خواهرکم ...
به امیر علی خان سلام خیلی برسون ... زیاد .

خوش به سعادتتون..

خجالتم ندید این جوریا که شما میگید نیس..صدای ساز از دور خوشه..
زلالی از خودتونه..چشماتون زلاله که منو زلال میبینی عزیز..

قصد نداشتم ناراحتت کنم به خخدا..ببخش..

سلام شما رو رسوندم ..امیر علی هم یه سلام کادو پیچ شده به شما تقدیم کرد.

کرگدن سه‌شنبه 21 دی 1389 ساعت 10:22 ق.ظ

جان مولا یه بار روی این لینکی که توی کامنتات میذاری کلیک کن ! :
http://http://hishkii.blogsky.com
تو کی میخوای بلاگر بشی بچچه ؟!

وواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مردم از خجالت
ما حالا حالا ها شاگردیم داداشی بلاگر کیلو چنده؟
شب دراز است و قلندر بیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد