هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

!???...love is



فک میکنم اولین بار که کلمه عشق رو شنیدم وختی بود که از مادرم پرسیدم روی این آدامسا چی نوشته گفت: لاویز ! گفتم: این یعنی چی گفت: یعنی عشق...! گفتم عشق ینی چی؟ گفت: یعنی دوست داشتن ِ شدید! از اون روز تنها آدامسی که می خریدم لاویز بود! نه به خاطر طعمش برا اینکه سریع کاغذ روشو پاره کنم و عکس شو ببینم که این بار دختر پسره چه جوری دوس داشتن شدید شونو به هم ثابت می کنن !!

کاش کمیت و کیفیت عشقامون در حد همون آدامس" لاویز های " زمون بچگی می موند و انقدر راحت به لجن کشیده نمی شد..کاش...
 

یه ماهیه مُرده گربه اونو خورده..!





دیروز خواهرم بدوبدو اومده تو اطاقم بوسم میکنه میگه: خواهر جون اینو  برا غافل گیر کردن تو خریدم!
میگم: دستت درد نکنه خیلییییییییییییییی نازه عجیجم...من عاشششق جینگیل مینگیلم
میگه: میدونستم خوشحال میشی  وختی دیدمش یاد تو افتادم!
میگم: وااا..حالا من ماهیه ام یا گربه ؟! میگه خودت چی فک میکنی؟!
والا من که متوجه نشدم!!! حالا به نظر شما من ماهیه ام یا گربه؟؟؟؟!

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تا قیامت دل من غصه میخواد...


برا اونی که نیست شماره 3 :

امروز 4 مرداد ِ ، پارسال همچین روزی داداشی محسن ( باقرلوی کبیر کرگدن سابق!) منو تشویق کرد که یه وبلاگ بزنم و توی وبلاگم که من بهش میگم خونه و واقعن مث خونه خودم دوسش دارم درد دل کنم از روزمرهگی هام بگم...از دل تنگی ها و دل بستگی ها و غما و شادیا و هر مطلب دلی ِ دیگه..
سر در این خونه این جمله ی دکتر شریعتی رو نوشتم: حرفهایی هست برای گفتن و حرفهایی نیز برای نگفتن و ارزش عمیق آدمها به اندازه همان حرفهایی ست که برای نگفتن دارند. اسم خودمم گذاشتم هیشــکی! خب دلیلش این بود که خودمو در حد و اندازه ای نمی دیدم که اسم خودمو بذارم بلاگر! و اینکه خیلی از دوست و آشناهام تو بلاگستون و فیس بوک و.. هستن دلم میخواست حداقل اینجا رو خونه و حریم خودم بدونم و توش راحت حرف بزنم، دلیل دیگه ای نداشت..
کلن سبک زندگیم و فکرم با اومدن تو بلاگستان تغییر کرد و از این بابت خیلی خوشحالم.
از این طریق دوستای زیادی پیدا کردم که وجود هر کدومشون برا من یه نعمته..براهمه شون ارزش و احترام خاصی قائلم.
هیچ وخت تا این سن دوستایی به مهربونی و با صفایی شما نداشتم و از صمیم قلبم میگم که به هممه تون افتخار میکنم..قربون همه تون برم دست تک تک شما رو می بوسم و مرسی که منو تو جمعتون پذیرفتین..مرسی که تحملم می کنید.
قصد داشتم یه پست شاد بنویسم برا این روز که متوجه شدم " مادر بزرگ "  کیامهر جان و
 آلن
عزیز به رحمت خدا رفتن ، روحشون شاد..به احترام این عزیزا سکوت می کنم..........
" لطفن فاتحه ای برای روح ملکوتی شون بخونید..." مرسی.
 چیلیک شماره 4 : این عکس مادر بزرگ آقای مهدی پژوم عزیز هست روحشون شاد.

من حاضرم !



همه چی آماده است حتی چمدون..

ضربان قلبم رو هزاره ! 

شمارش معکوس شرو شد...