هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

سفرنامه مصور استانبول یا اسطنبول یا ایستانبول...

1.پیش به سوی ترکیه شهر استانبول که آرزو داشتم ببینمش...

این ابرا منو یاد داداشی حمید انداخت...


2.برفراز استانبول..


3.اینم اتاق من  و خودم! هنو چمدونمو زمین نذاشته رفتم رمز کد wi fi رو گرفتم که اینترنتم قضا نشه !!! از قضا ابر چند ضلعی هم آپ فرمودن و دل ما تو اون غربت و بلاد کفر شاد شد همی!


4.این نمای بیرون هتلمون بود شبای استانبول خیلی قشنگ بود..جون میداد برا پیاده روی..


5.آقا هممه چی یه طرف  این صبحونه های هتل یه طرف دیگه! قربون اون سلیقه ی ماهتون برم من که تو منو تون نارنگی رو هم از قلم ننداخته بودید...این یه خیر مقدم جانانه بود برا من..مرسیییی


6.تو خیابونی که هتلمون در اونجا بود پر بود از فروشگاه.. نخ سوزن! فروشگاه های بسیاااار جذابِ جینگیل مستون فروشی که من عاششششقشم ! مهربان جون مدیونی فک کنی من از اینجا خرید کردما!!اینجا همه اش به یادت بودم قربونت بشم


7.تو خیابون هتلمون یه بوتیک بود که فروشنده اش هر بار منو می دید پامیشد میومد دم در و باهام روسی حرف میزد! منم فقط این شکلی آخرین روز وختی دید داریم می ریم و چمدونامون دستمونه یه دستبند خوشجیل بهم هدیه داد و به یکی از همراهام گفت شما دروغ میگین که این خانوم روسی نیست قیافه و لباسش اینا مث روساس!!


8.اولین چیزی که تو این شهر به چشم می اومد و کاملا برجسته بود کنار هم بودن خانومهایی که مثلن با حجاب و آلامد! که خیلی تو ذوق می زد! و خانومهای  شیک پوش و بدون حجاب..


9.تبلیغ به این بلندی به چه درد می خوره؟! آدم کلاهش می افتاد تا بخواد اینو نگاه کنه..من این عکسو از پنجره اتاقم که طبقه دهم بود گرفتم!

10.اینجا دانشگاه مرکزی استانبول می باشد... یاد عاطفه جونم افتادم الهی شکر که درست تموم شد ...


11.این کبوترای توپولی هم کنار حیاط دانشگاه بودن که خودشونو خفه کردن از بس که از دست ملت  دونه می خورن! بابا کاه از خودتون نیس کاه دون چی پس؟!


12.اینجا بازار بزرگ و قدیمی استانبوله که گلاب به روتون از شیر آدمیزاد تا جون مرغ! رو میشه توش پیدا کرد..قیمتاشم ای مناسبه..مریم ترین اینجا وختی خرید می کردم یاد تو افتادم عزیزم...


13.آقا ما چشممون افتاد به این توت فرنگیای جیگر مث این بچه نُنُرا آی لنگ کوبیدیم به زمین آی لنگ کوبیدیم که الا و بلا ما از اینا میخوایم! آخر همراهان گرامی مجبور شدن با این وضعیت دلار ! همگی دُنگی برام یه جعبه شو بخرن! قرمزی این توت فرنگیا منو یاد روسری قرمز تو انداخت دلی جونم...


14.اینجا بازار طلا ملا فروشای استانبول می باشد که خوراک من بود .انقد طلاهاش شیک بود که کپ کرده بودم ولی از بس گرون بود و مشتری هم نایاب که طلافروشا مث میوه فروشا دم در به مشتریا التماس می کردنن که سن آلله بیا طلا بخر! مام کلاس میذاشتیم که حالا بذار یه دور بزنیم بعدن مذاحم می شیممم!


15.اینجا بازار مسقف یا کایا چارشی بود. اینا هم شیرینی ها و باقلواهای معروف ترکیه اس از همونا که اون سری از آنتالیا آورده بودم! یه جورایی شبیه خوراکی فوروشیای مشهد بود اونجا به یادت افتادم نصیبه جونم...چقدر دلم شورتو میزد عزیزم...


16.تقریبن از این مغازه های سنتی فروشی تو همه ی خیابونای استانبول دیده می شد..خدایی نظم و تمیزی رو می بینی ؟ آدم کیف می کنه.. اون وخت این مغازه رو با مغازه های مشابه تو ایران مقایسه کنید...تو مغازه هاشون سگ میزنه گربه می رقصه...


17.آقا ما انقد تو بازار گشتیم که هلاک شده بودیم بارونم می اومد چترم نداشتیم خلاصه داشتیم اشهدمونو می گفتیم ،دلمون لک زده بود برا چای قند پهلو..یهو چش من افتاد به یه چای خانه ی سنتی به همراهان گفتم بیان که لونه شونو پیدا کردم! اسمش اوتومان هامام بود که از حمام های قدیم اون بازار بود که الان تغییر کاربری داده بودنش.


18.جاتون خالی خعلی خعلی با صفا بود..چای تو استکان کمر باریک و قلیون فرد اعلا و موسیقی سنتی ترکی...اینجا به یاد داداشی(محسن باقرلو) و مهدی پژوم عزیز و عباس موسوی بودم خدایی...


19.تو مرکزای خرید و جاهای پر رفت و آمد این چرخیا رو خیلی دیدم مثل ما که ذرت مکزیکی می خریم ملتم از اینا بلوط تفت داده می خریدن اصلنم خوش مزه نبود!


20.این ترکا از هرچی بگذرن تحت هیچ شرایطی از چای و قهوه شون نمی گذرن! تو کوچه پس کوچه های باریک تا خیابونا و پاساژا پر بود از این چای و قهوه فروشای سیار.یارو تک چرخ میزد می خواست چای بریزه!

 


21.اینجا میدون معروف تکسیم یا تقسیمه که حکم میدون آزادی خودمونو داره و اکثر مکانهای توریستی و هتلای معروف اطراف این میدونه.اولین چیزی که اونجا می بینی غرفه های زیبای گل فروشیه و بعد نماد آتاترک که خدای ترکاس و کم مونده رو شین واو رت شونم عکسشو بزنن ینی در این حد!! عکس پایینو از گوگل کش رفتم چون عکسی که انداختم خودمم توش تشیف دارم


22.اما این یکی واقعا عکس خودمه راس میگم...



23.اینم تراموا ست  که شهردار برای حفظ آثار قدیمی شهر و جذب توریست گذاشته تو خیابون استقلال. مردم سوار می شدن و عمو راننده هم کلی می تیغیدشون


24.یه چی که خیلی نظر منو جلب کرد امنیت تو ترکیه بود هم تو آنتالیا هم ازمیر هم استانبول اصلن پلیس نبود. اولین بار سر خیابون استقلال کنار میدون تقسیم یه دونه ماشین پلیس دیدم که کلی ام خنده دار بود..


25.این عکس خیابون استقلاله که دوطرفش پر بود از فروشگاه و پاساژای شیک با اجناس برند های معروف..از وختی این خیابونو پیدا کردم دیگه با همه خدافظی کردم .. آنا جات خیلی خالی صب تا شب پلاس بودم تو این خیابونه! گور بابای کارو زندگی و سمنار و نمایشگاه و الی آخر پاهام تاول زده از بس تو این خیابونه راه رفتم آناهیتا مدیونی اگه فک کنی یه مغازه حتی یه مغازه از نگاه تیز بین من جا مونده بود! ضمنن فروشنده های این خیابون خعلی بهداشتی بودن لامصصبا


26.استانبول شهری با نماهای باستانی با خیابونای باستانی و زیبا بود..با دیدن این آثار یاد کیامهر باستانی می افتادم...بابک جان جات خعلی خالی بود..ضمنن ما رادیو جوگیریات رو از امواج استانبول گوش کردیم...کلی هم کیف کردیم همراهامونم گوش نمودن و لذت بردن ما هم پزشو دادیم گفتیم خب بابایی مون دوبلره


27.اینجا هم با اجازه تون یه ساندویچ مک دونالد اورجینال همراه دوغ اصیل و معروف ترک زدیم به بدن (داداشی جات خالی دوغش خدا بود) که مهمون مدیر مهمون نواز و مهربون رستوران بودیم به قول خودش مارو ایکرام کرد!



28.شبم ریجیم لاغری رو به دست فراموشی سپردیمو به همراه دوستان تو این رستوران زیبا و فوق العاده تر و تمیز شام رو میل کردیم دلتون نخواد کباب ترکیا و کوفته های این رستوران محشر بود..


29.این تصویر کلیسای سنت آنتوآن واقع در همون خیابون هست که هر گوشه از این کلیسا برام یه خاطره ثبت شد.. خیلی زیبا و شگفت انگیز و با ابهت بود..


30.این تصویر خیلی زیبا  وبا شکوه با همه ی معنویتش منو یاد عمو آلن عزیز انداخت...


31.انقدر این مکان مقدس و آرامش بخش بود که نفهمیدم زمان چه طور گذشت و من سه ساعت روی این نیمکت نشسته بودم و اشکام..........


32.وختی این دختر داشت خالصانه دعا می کرد یاد گارسیا نویسنده وبلاگ خرپ خرپ های مغز یک چپ دست افتادم...الهی نامه.....


33.نوازنده های دوره گردی که معلوم نبود از کجا اومدن و به کجا قراره برن...می نواختن تا یه سکه از یه رهگذر نصیبشون بشه..به قول یکی شون هنرمندای بی اسم و رسمن...


34.دیوونه ی کوچه های شیب دارو باریک این شهرم....هندزفری تو گوشمو ابراهیم تاتلیس.........


35.نیمای عزیز هر شب که از این کوچه میگذشتم یاد تو می افتادم...و این آهنگ......و دود و دود و دود.....بالنتینا...!!


36.دروازه قدیمی استانبول


37.اسم این مسجد رو یادم نیس از بس گله به گله ی این شهر مسجد بود !


38.این گنبدهای با شکوه مربوط به مسجد سلطان احمده معماری بی نظیرش منو حیرت زده کرده بود...


39.این تصویر نمای بیرونی مسجد سلطان احمد ِ بارون شدیدی می اومد نتونستم عکسای بهتری از اینجا بگیرم...حیف شد..


40.این مسجد فاتح می باشد..


41.از روزی که رفتیم هر روز هوا ابری و بارونی بود به جز روز آخر مردم عین چی ریخته بودن دم دریا و ماهی گیری می کردن..آرامش دریای آبی منو یاد تو می انداخت منصوره جانم...



42.این سفر واقعن به من خوش گذشت ..به خدای بزرگ جای تک تک تون خالی بود به یادتون بودم..اینو بدونید بدون شوما این سفرا برام لذتی نداره ..خودتون خوب میدونید که اینا رو از ته دلم میگم..و اینکه سفر بی همسفر صفایی نداره عزیز..



الان ساعت 6:40 صبح است و من رسمن Pآره شدم تا این عکسارو اینجا نهادم...دارم از بی خوابی می میرم..تازه الان باید برم شرکت..ببخشید اگه این سفرنامه کم و کاستی داشت...

اینا چکیده ای از عکساییه که انداختم فک کنم کلن 2000 تا میشه...که خیلاش از اینا قشنگ تره اما حیف که اسلام دست و پای مارو بسته واینا !

تو بزن...تبر بزن...!!!

چیلیک شماره9:


پی نوشت: اونجا که میگه: ....آخرین ضربه رو محکمتر بزن...آخرین ضربه رو محکمتر بزن...آخرین ضربه رو محکمتر بزن...

مرور..مرور..مرور..مرور..مرور..مرور.............



تنهایی یعنی:

آنقدر یک

خاطره را

مرور کنی

که نخ

نخ

نخ

نخ

نخ

ن

خ

خ

خ

خ

.

.

.

.

.

نما

شود!

یه سقف به وسعت حسرتهام...


فک کنم اینو قبلنم گفتم اما خب دلم میخواد دوباره و سه باره بلکم صد باره به شکلای مختلف با زبونای مختلف بگم که دلم میخواد یه خونه از خودم داشته باشم.

یه خونه که حالش مربع باشه چون از حال مستطیلی خوشم نمیاد..دلم میخواد خونه ی من دوتا اطاق خواب داشته باشه.. دیوارای اطاقاشو کاغذ دیواری کنم که عکس تیکه های کوچیک ابر باشه...اطاقی که پنجره داشته باشه!!! پرده ی یکی از اطاقامو زرد لیمویی بزنم یکی رو نارنجی جیغ ..دلم میخواد خونه ام آفتاب گیر باشه ..آشپز خونه اش کمی کوچیک باشه در عوض سرویس بهداشتیش زیبا و بزرگ باشه..!

دلم خونه ای میخواد که برا خود خودم باشه خونه ای که با فرشای سرمه ای و پرده های حریر سپید...با مبل های چرمی بنفش بادمجونی..دلم میخواد دائم مهمون دعوت کنم مهمونای دلی..که جونمو قربونشون کنم..

گوشه ای از حال یه بالش قرمز لاکی بذارم که گاهی مهمونم یه لم بده و من براش چای دارچین بیارم..که اون چای رو جرعه جرعه بنوشه و برام خاطره ها رو شخم بزنه...

که گاهی که حوصله ام سر رفت روی زمین دراز بکشم و یه کاسه تخمه آفتاب گردون کنار دستم باشه و تا چار صب فیلم فارسی ببینم مثلن شب یلدا یا هامون..سنتوری..درباره الی..سالاد فصل....

که کل خونه ام رو پر کنم از شمعهای رنگی رنگی بعد رویه صندلی راحتی بشینم چشمامو ببندمو گلچهره ی شجریان روگوش کنم تا نیمه شب و بی صدا گریه کنم...

که گاهی آشپزی کنم مثلن کباب تابه ای درس کنم روش سماق بپاشم که عطرش همسایه هامو مست کنه!..

که صبای جمعه پاشم یه دوشی بگیرم و بعد نیمروی  یک نفره ی! توپ درست کنم و همزمان بلند بلند.. یه نیمرویی من بسازم چل ستون چل پنجره رو بخونم..!!

که یه دیوار رو پر کنم از قاب عکس اونایی که دوستشون دارم و گاهی یه ساعت زل بزنم بهشون بعد خاطره مرور کنم .

که دامن کوتاه صورتی گلدار بپوشم و..حریق سبز و یه جعبه ی جواهر اِبی رو بذارم و باهاش جلوی اون قابا تا خود صبح برقصم و برقصم و برقصم! شهرام شپره ام حتی جواب میده برا وختایی که میخوام یادم بره یادم بره...یادم بره...!


دلم خونه ای میخواد که تو اون کسی منتظرم نباشه...ولی من.......من....

که برای خودم باشه................