روزگار با ما خوب « تا » نکرد... امّا... ما را خوب « تا » کرد...!!!!
... پی احوال نوشت: تب دارم.. داغم.. اماآرومم آروم......... ... آخر نوشت : دیروز تنگ غروب به من ثابت شد.. رنگین کمون پاداش اوناییه که تا آخرین قطره زیر بارون می مونن
ممنون بابک جان خوشحالم که شماها که شریک غمام بودید الان شریک شادیام هستید.. آره خودمم خوشحالم که با صبوری و صبوری و صبوری و تحمل تا ته ته این قصه رفتم حداقل خودم بدهکار خودم نیستم..سرم پیش خودم بالاس می فهمی؟! چقدر این ماه عجیب بود ماجرای دعوای من و خدا و قصه ی دیدن ابی و خواب پریشب من ، تلفن دیروز داداشی محسن و اون خبر و.. عزیز لعنتی!...و این قصه تموم شد!!!
خیلی خوشحالم برات مونا ... خیلی ... من همیشه باور داشتم که اگه صبر کنیم و طاقت بیاریم به تموم اون چیزایی که می خوایم میرسیم ... من واقعا اینو تجربه کردم ...
مونا ! دلم میخواد همین الان با چشمای خیسم بغلت کنم و فشارت بدم ... میخوام بدونی که با تک تک سلول های تشکیل دهنده ام برات خوشحالم ... مونا... مونا ... مونا...
خداروشکر که آرومی... خداروشکر که سرت پیش خودت بالاس...
در زندگی هرکس یه اتفاقاتی هست که باید زنجیره اش کامل بشه تا بعدش بتونه به یه آرامش واقعی برسه..که دلش قرص بشه که "این قصه تموم شد"... خدا کنه بعد از اینهمه سنگلاخ، دیگه نوبت روزای کوچه باغ و هزار شاخه سیب گلاب رسیده باشه...
الهی که همیشه آروم باشی..
پی احوال من غیر از اون قسمن آرومش مث مال توئه!
بله دوست....
ساده بودیم و سخت بر ما رفت...
خوب بودیم و زندگی بد شد
دلت همیشه آروم
آرامش مهمه
حتی با تا خوردگی، مچالگی...نخند خب! راس میگم!
نخندیدم
سلاااااااااااااااااااااااام تب کرده
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///
بهله دیگه زیر بارون میمونی رنگین کمون میبینی اونخت سر دردم واسه هموناس که زیر بارون میموننا
رنگین کمون پاداش با معرفتایی مثل تو....
فک کنم داغ بودنت حس خوبی باشه ها نه؟
خوشحالم
خوشحالم که تا ته ته راه رفتی و حالا رها شدی
برات آرزوهای قشنگ دارم تو این فصل جدید
ممنون بابک جان خوشحالم که شماها که شریک غمام بودید الان شریک شادیام هستید..
آره خودمم خوشحالم که با صبوری و صبوری و صبوری و تحمل تا ته ته این قصه رفتم حداقل خودم بدهکار خودم نیستم..سرم پیش خودم بالاس می فهمی؟!
چقدر این ماه عجیب بود ماجرای دعوای من و خدا و قصه ی دیدن ابی و خواب پریشب من ، تلفن دیروز داداشی محسن و اون خبر و.. عزیز لعنتی!...و این قصه تموم شد!!!
روزای دلتو بی ابر و بارون ، رنگین کمونی آرزو می کنم ...
مونا جونم ... عزیزم ...
چقدر خوبه وقتی تو می نویسی که آرومی.. آروم ِ آروم
دوستت دارم
خیلی خوشحالم برات مونا ... خیلی ... من همیشه باور داشتم که اگه صبر کنیم و طاقت بیاریم به تموم اون چیزایی که می خوایم میرسیم ... من واقعا اینو تجربه کردم ...
مونا ! دلم میخواد همین الان با چشمای خیسم بغلت کنم و فشارت بدم ... میخوام بدونی که با تک تک سلول های تشکیل دهنده ام برات خوشحالم ... مونا... مونا ... مونا...
ای جانم محبوب عزیز دلم قربون اون حسای نابت قربون اون چشات گریه نکن بذار برا وختی که دیدمت...تو بغلت...
بهت گفتم که خدا با ماست...خدا با ماست...
لطف داری عزیزم خوشحال میشم
خیلی خوبه که ارومی.
رنگین کمون پاداش اوناییه که
تا آخرین قطره زیر بارون می مونن
قشنگ بود
خوب باشید انشاالله بانو
دلم بارون میخواد تا یکم زیرش واستم حس غیرقابل توصیفیه
یعنی ی ی ی ی ی
همیشه ء همیشه
پاداش ِ تاااااا آخر
زیر ِ باروووووون
موووووووندن
رنگیییییین
کمووونه؟
یععنی
بااااور
کنم
اینو
؟؟
یاحق...
جشن تولدی متفاوت
جشن تولد شیرزاد عزیز
خداروشکر که آرومی...
خداروشکر که سرت پیش خودت بالاس...
در زندگی هرکس یه اتفاقاتی هست که باید زنجیره اش کامل بشه تا بعدش بتونه به یه آرامش واقعی برسه..که دلش قرص بشه که "این قصه تموم شد"...
خدا کنه بعد از اینهمه سنگلاخ، دیگه نوبت روزای کوچه باغ و هزار شاخه سیب گلاب رسیده باشه...
وبلاگت خاکیه ، یه جورایی حس می کنم مثل خودمی ، نه اینکه وبلاگ من خاکی باشه ها، شخصیت هامون رو می گم
کجاییییییی؟ سر بزن دیگه بی معرفت
منو که تیکه پاره کرده.
تب اروم اروم داغت کرده. که اروم شی. مث قورباغه ای که توی ابی که کم کم گرم میشه می پزه و نمی فهمه پخته.
در مورد آخر نوشت :
متاسفانه درست می گی
فقط کاش اینو وقتی بفهمیم که خیلی دیر نشده باشه