آخرین بار قبل از سفر مهربان بهم زنگ زد گفت: بچه ها دارن میان خونه مون میخوایم برا محبوب جشن تولد بگیریم خودش خبرنداره..تو ام بیا خوش می گذره منم که هلاک این مهمونی های وبلاگی و این دور هم جمع شدنای گرم و صمیمی و خاکی ام..با کمال میل قبول کردم..شب خیلی خوبی بود کلی گفتیم و خندیدیم و عکس گرفتیم آخر مهمونی دیدیم که کیامهر پکر شده و تو خودشه ، گفت وبلاگم ( اسمشو نبر )شده ! همه یه جورایی ناراحت شدن اما کیامهرو دل داری میدادن و میگفتن اولن همه دیگه ( اسمشو نبر شکن! ) دارن دومن اینجا نشد یه جای دیگه بنویس مهم نیس.. کیامهر حرف نمیزد.. اما خب سخته دیگه فک کن یه شب وسط یه مهمونی توپ بین رفیقات نشستی گل میگی گل میشنوفی! یهو یه عده از خدا بی خبر بیان مثلن اساسای خونه تو بریزن تو خیابون و تو مجبور بشی به فکر یه خونه ی دیگه باشی برا من یکی که خیلی سخته...
اما خب تو دنیای مجازی که کسی به کسی تعهدی نداده هر وخت دلشون بخواد گند میزنن به همه چیز و خدافظ...
وختی از سفر برگشتم دیدم هنو خبری از وبلاگ کیامهر نیست به خدا تو این چند روز حس می کردم گم شدم تو بلاگستان سرگردون و بی هدف گه گاه به وبلاگ بچه ها سر می زدم حال و حوصله نداشتم..همش منتظر بودم از یکی بشنوم که کیامهر وبلاگ جدید زده اما خبری نبود تا امروز صب تو لیست گوگل ریدر داداشی محسن دیدم نوشته جوگیریات بابک اسحاقی!! خشکم زد هم خوشحال شدم هم بغضم گرفت هم دلم تنگید...
بابک عزیز یکی از صاف ترین و مهربون ترین آدمایی ِ که تو زندگیم دیدم..تو هر موقعیتی که بودم چه موقع رفتن و برگشتن از سفر چه روزی که تو یه مسئله ای شکست خوردم یا از موضوعی خیلی خوشحال بودم با مناسبت و بی مناسبت اولین کسی که به یادم هست و بهم زنگ میزنه بابک ِ . همیشه هر مهمونی یا مسافرت وبلاگی که بخوایم بریم مث ِ بچه ی اوشین که دائم رو کولش بود منو با خودشون میبرن..کلن آویزون و چترم
اون همیشه مث یه برادر واقعی هوامو داره و دلواپسمه..و راهنماییم میکنه منم با جون و دل گوش میکنم .هر چقدر از محبت ، خوش قلبی ، مهمون نوازیش و مرامش بگم کم گفتم..انقدر که همه میدونن من بابایی صداش میکنم بارها گفتم که دلم میخواست اون بابام بود و مهربان عزیز مامانم..
هر وخت که با مهربان می بینمش از صمیم قلبم با بند بند وجودم از خدا میخوام تا ابد عشق و زندگی زیباشون مستدام و سرشار از سلامتی و سعادت و آرامش و آرامش وآرامش باشه.
خلاصه همه این روضه ها رو خوندم که بگم امروز یه کوچولو دلم گرفت که انقدر دیر متوجه شدم بابایی بابک این رفیق ِ بی کلک وبلاگ جدید زده و من بی اطلاع بودم اما خب من که مهم نیستم مهم بودن و موندن دوباره ی بابک عزیز ِ ..
اصن بابک اسحاقی که فقط متعلق به آدمهای خوب نیست.. و اون متعلق به امثال من هم هست . فقط خود بابک است که بین دوستانش فرقی نمیگذارد ... !
فی الواقع بابایی بابک اِند لطافت ، اند بخشش ، اند بی خیال شدن ، اند ِ بزرگواری و اند
"رفاقت " است ... رفیق خوب و بامرام همه چیزش رو پای رفاقت میدهد .
پی تشکر نوشت 1: ممنون از همه دوستای عزیز که دل دادن به پست قبلی من و پا به پام تا آخر این خاطره ی ماندنی و همیشه جاوید باهام اومدن و تو شادیم شریک شدن.
پی تشکر نوشت 2 : یه تشکر ویژه هم دارم از مهشید عزیزم همسر ابی جان که برام تو فیس بوک کامنت گذاشته بودن و این پست رو خونده بودن و کلی به من لطف داشتن این کامنت خیلی برام ارزش داشت و بین همه ی کامنتا خدااا بود کلی خوشحال شدم .
پی دلتنگی! نوشت : همین! ...........................................
دست شما درد نکنه خانوم
با این عکس های خوشگلی که می گیری ازمون...
در ضمن تو به این خوش تیپی و خوشگلی اصلا به بابایی ات نرفتی
سرشما در نکنه عزیززززززز
خوشگلی از خودتونه که عکساتونم خوشگل میشه دیگه...
ضمنن میدونی که دخترا معمولن بابایی هستن پس با تیپ و قیافه ی بابایی ام شوخی نکن وگرنه به مامانی ام میگم حسابتو بذاره کف دستتا...
سلام
ای بابا باز این وبلاگ زد؟
عجب عکس بی نظیری
منم بی خبر بودم ... تازه دیروز نایل به زیارت این وبلاگ جدید شدم
بله کیامهر خان مه ببخشید بابک خان هم برگشتن با همون شاهکار نوشت ها سابق .
مطمئنم که بابک دوست و برادر خوبیه برات
ولی دقت کردی خودت انقدر مهربونی که انصافا نباید غیر از این هم بود برات؟
هیشکی جونم ناراحت نباش ، هرکسی به یه شیوه ای متوجه وب جدید بابک خان شد .
دختر تو خیلی مهربونی که برای دوستات پست مینویسی . و البته واقعا بابک خان با این دل مهربونشون انصافا هم لایق همچین پستهایی هست . ایشالا رفاقت هاتون مستدام باشه .
سلام چه عجب عکس اقا کیامهر ببخشید اقا بابک رو بدون اون عینک دودیه دیدیم
شرمندم کردی هیشکی
تو خودت خوبی که انقدر همه آدما رو خوب می بینی
افتخار می کنم به داشتن دوستای گلی مثل شما
همین
این عکس هم با اینکه شبیه تربچه افتادم
ولی دوستش دارم
یادش به خیر
خونه مهدی
چقدر خوش گذشت
میدونستی این اولین عکس بدون نقاب و روبنده منه تو بلاگستان ؟
مرسییییییییییی!خیلی دوس داشتم بابک خانو ببینم .مرسی از عکس.واینکه با اینکه من تازه به جمعتون اضافه شدم ولی کاملا متوجه مرام ومعرفت ایشون شدم ایشالا دوستیتون همیشه پابرجا باشه
عزیزم لازمه به عرضتون برسونم که خواهر دار شدین
تازه شم بابام منو میخواد بفرسته پاریس بجای ترکیه
تازه شم میخواد برای من جامدادی بن ۱۰ بخره
تازه شم میخواد برام اون گل سر صورتیه رو بخره
تو که نداریییییییییییییی.....
قربوووووووووووووووونت برم من عسلم
ماااااااااااااااااااااااهه این فرشته
ماه
ماه
ماه
ماه
ماه
بلاخره ما عکس بدون نقاب دیدیم از کیامهر خان!! هرچند خیلی با تصورم فرق میکنه همیشه یه جور دیگه ای توی ذهنم بود..منم با اینکه هنوز از نزدیک ندیدمش فکرمیکنم یکی از بچه های بامرام و با معرفت و درست این روزگاره..مهربونی و خوش قلبی رو میشه از لابه لای نوشته هاش خوند و مهربان که وقتی اسمشو می شنوم انگار یه دختر سپید پوش پرنور میاد جلوی چشمم..خداکنه همیشه بمونن کنارمون و قلمشون مانا باشه...این دوستیها خیلی ارزش دارن..منم خیلی دوست دارم توی این جمعها باشم حیف که دوریم از پایتخت و سعادت نداریم...
کیا خان که صد البته جهانی ست بنشسته در گوشه ای.الحق و الانصاف مردی ست نکو گفتار و نیکو روش.چه خوش گفته اند در وصف اینان که :
نه سرو توان گفت و نه خورشید و نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
خداوند محفوظش بدارد...
واقعا بابک یکی از اون آدمای بی نظیر روزگاره و من افتخار می کنم به دوستی با چنین نازنینی...