هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

اونا و عشق ها.. من و مشق هام..!

 چیلیک شماره 3 :



یادش به خیر کوچه ی " آشتی " روبروی مدرسه مون..و خونه ی پلاک بیست با اون درخت انارش که خیلی دوسش داشتم، چه عشقایی که از این کوچه و کنار این خونه شروع و تو تموم شد...! و انارایی که اولین هدیه ی عشقی بود! و عهد وپیمونای سطحی و عمیقی که کنار دیوار همین خونه بسته و شکسته! شد...

چند روز پیش بعد از ده سال از این کوچه رد شدم.. تکیه دادم به دیوار همون خونه..دستمو دراز کردمو یه گل ِانار کندم.. زیر لب گفتم کاش منم یه خاطره فقط یه خاطره از این کوچه داشتم...چرا اون زمونا هممه دوستام تو خط عشق و عاشقی بودن و من تو خط مشق و ماشقی!..چرا من همیشه ناظر عشق دوستام بودم؟!! چرا هیچ خاطره ی کمرنگ یا پررنگی از این کوچه و عابراش ندارم؟!...چرا این قدر اون روزا به قول دوستام پاستوریزه و هموژنیزه بودم؟! چرا هیچ وخت شادی نکردم...چرا همه زندگی شون سرشار بهونه بود برای شادی  شور و هیجان اون وخت زندگی من پر از رخوت و گوشه گیری و تنهایی  بود؟؟؟؟!!! چرا؟!!...


 

نظرات 20 + ارسال نظر
نیمه جدی پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 01:30 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

سلام هیشکی جونم
خداییش خیلی عکس قشنگیه!
من که از ترس مامانم پاستوریزه بودم !

مهدی پژوم پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 02:21 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام بانو...
یاد ها در این کوچه های کودکی غوغایی می کن اند...

کورش تمدن پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 04:56 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام بانو
والا از این چیزایی که نوشتی من چیزی سردر نمیارم.من فقط میتونم درباره ترک آسفالتهای اون خیابون و طرح تقویت اون ساختمونهای قدیمی اظهار نظر کنم

حبیب پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 05:02 ب.ظ http://artooni.blogsky.com

دخترآبان پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 06:33 ب.ظ http://fmpr.blogsky.com

والا ما که بچه ی این دوره زمونه ایم هم از اینکارا نکردیم !! والا

کیامهر پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 06:36 ب.ظ

شاید باید هنوز صبر کنی
شاید هنوز وقتش نرسیده

رها بانو پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 10:02 ب.ظ http://rahabanoo.blogsky.com/

زندگی منم تا اونجایی که یادمه پر از درد و مریضی و بدبختی بود و هست ! ولی ایمان دارم که بالاخره روز ما هم میرسه ... شک نکن ...

دلارام پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 11:19 ب.ظ

خوب من فکر میکنم که عشق و عاشقی هر کسی توی یه دوره ای از زندگیشه .واسه اونها (دوستانت)اون روزها و برای تو ،شاید این روزها .

کیانا جمعه 17 تیر 1390 ساعت 12:08 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

من فک کنم پاستوریزه زندگی کردن خیلی خیلی بهتره ....اون جور عشق و عاشقیا رو دوس ندارم ...

گلاب جمعه 17 تیر 1390 ساعت 12:13 ب.ظ

هیشکی، من نمیشناسمت و نمیدونم چند سالته. اما حرفت و حسرتت رو کاملا میفهمم و میدونم که درست میگی. الکی هم امید نمیدم که وقتش نبوده و میرسه و این حرفا. چون خودمم به دلایل ایده آلیستی و اینکه خدا یکی عشق یکی، خیلییییی پاستوریزه بودم و بعدها حتی با وجود تجربه ی عشق و عاشقی! حسرت اون روزای رفته رو خوردم!

فرزانه جمعه 17 تیر 1390 ساعت 08:16 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

کسی چه میدونه شاید اونهایی که عهدها بستن و شکستن حالا این نگاه تو رو نداشته باشن!
اما خونه خوشگلی هست.

آوا شنبه 18 تیر 1390 ساعت 03:15 ق.ظ

من هم هنوز خواب کوچه ء‌ بچگی
را می بینیم اما وقتی که یکباره
از خواب می پرم خود را در
کوچهء بزرگسالی میبینم
اما آن کوچه کجا و این
کوچه کجا...خوابش
نیز بوی شیرین
بچگی رامیدهد
یاحق...

سارا شنبه 18 تیر 1390 ساعت 10:30 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

سلام هیشکی جونم
الحق که کوچه قشنگیه مگه میشه ازش خاطره نداشته باشی مگه همه خاطره ها به عشقو عاشقی ختم میشه
شاید اگه امروز اون بچه هارو ببینی بگن تو بهترین کارو کردی

تلخ شنبه 18 تیر 1390 ساعت 04:42 ب.ظ http://chekhov.blogfa.com/

همچین وقتایی به خودم امید میدم که نتیجه اش را یک مدت دیگه میبینم!
ولی یک مدته دیگه قصد اومدن نداره!

دلارام یکشنبه 19 تیر 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام هیشکی جون . اومدم حالت رو بپرسم عزیزم

هیشـــکی! یکشنبه 19 تیر 1390 ساعت 02:00 ب.ظ

قربونت زنده ام هنوو

دلارام یکشنبه 19 تیر 1390 ساعت 04:48 ب.ظ

الهی که شاد باشی و سلامت همیشه عزیزم

هیشـــکی! یکشنبه 19 تیر 1390 ساعت 05:56 ب.ظ

تو ام همین طور گلممممممممممم

بهنام دوشنبه 20 تیر 1390 ساعت 12:20 ق.ظ http://www.delnevesht2011.bogfa.com

سلاااام
عجب عکس خوشگلی (البته به پای حیاط ما که نمیرسه ولی خب قشنگه دیگه!)
ولی خداییش عجب کوچه ی خلوتیه ها جون میده واسه همین عاشقی ها و اینا که گفتی!!!

و شاید هم چیزی رو از دست نداده باشی...
اینهمه قصه ی جدایی میشنویم کمه؟! حتمآ باید خودمون هم تجربه اش کنیم؟! بی خیال همین ماشقی کردن شاید عاقبتش یه یه عاشقیه درست و درمون برسه!

سمیرا دوشنبه 20 تیر 1390 ساعت 11:47 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

منم دقیقا مثل تو بودم اون روزها فقط نگاه میکردم..عشق و عاشقی رو توی اون سن و سال گناه کبیره میدونستم فکر میکردم فقط باید درس خوند! کاشکی ما هم خاطراتی از این دست داشتیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد