هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

به رنگ مَرررررد!


وختی رفته بودم مشهد تو بازار رضا پر بود از مغازه هایی که زعفرون می فروختن. اونم چه  زعفرونایی..خوش رنگ و خوش عطر و البته خداتومن !

همیشه زعفرون که می بینم یاد خدا بیامرز خسرو شکیبایی تو سریال خانه سبز میافتم که هنوز که هنوزه دوسش دارم و یه دنیا خاطره باهاش دارم. یاد اون جمله اش میافتم که به فرید (رامبد جوان) می گفت:فرید مرررررد باش..مرررررد . مرد باید زعفرونی باشه می فهمی؟! مرررررد باش!  زعفرونی .منظورش از زعفرونی بودن همون ارزش و قیمت و عیار داشتن و  جنم و مردونگی و غیرت داشتن بود.

معمولن هر روز صب داداشم ساعت 6 از خونه میره سرکار من 7 .امروز خواب مونده بود همزمان باهم از خونه اومدیم بیرون . برا اولین بار داداشم گفت بیا باهم بریم گفتم باشه.

از وختی که باهم راه افتادیم تا زمانی که تاکسی گرفت و در ماشینو با یه احترام خاص برام باز کرد تا زمانی که بین راه مسیر من عوض شد و پیاده شدم تا لحظه ای که با یه اخم و جذبه ی دوست داشنتی  بهم گفت که دست تو جیبت نکن مگه مرد باهات نیست که کرایه رو تو میخوای حساب کنی ! تااازمانی که اون رفته بود و من کنار اتوبان خشکم زده بود و گوشه ی چشمم نمناک شده بود فقط به این فکر می کردم که داداش کوچولوی تخس و خبرچین و بچه ننه ی زرزروم! چه زود بزرگ شد ؟ کی قدش از من بلند تر شد ؟کی مرررررد شد..کی زعفرونی شد؟!

نظرات 31 + ارسال نظر
آوا(یکی سابق) یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 04:05 ب.ظ

خوش بحالت که داداش داری..واقعا خوش بحالت
هیچوقت بکسی حسودی نکردم..حتی به
نداشتن داداش.اما نمیدونم چراچندوقته
ساله ماهه اینجوری شدم...........
آرزوی داشتن داداشوباخودم بگور
میبرم...این دیالوگودقیقادوماه
پیش بهش گفتم و گفت کاش
درکم کنی...شایدمن درک
ندارم..عزیزم قدرشو بدون
وخدا واست حفظش کنه

هیشـــکی ! یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 04:16 ب.ظ

عزیزم نگو اینجوری دلم میگیره...ایشالا خدا همه ی عزیزامونو برامون حفظ کنه.

دومان یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 04:37 ب.ظ http://sly.blogfa.com

چند روز پیش هم تولدش بود. روحش شاد.

عکس هم خیلی زیبا بود

هیشـــکی ! یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 04:42 ب.ظ

ممنون این عکسو تو بازار رضا گرفتم

میلاد یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

سلام و عرض ادب هیشکی خانم

از این ظرافتتون تو مقدمه چینی و گفتن اصل مطلب همیشه خوشم اومده

اصلا کلا از ادم هایی که خوب با مقدمه چینی اول ادمو اماده میکنن و بعد حرفشونو میزنن خیلی لذت میبرم

مرحبا به این پختگی

سلام عزیز نظر لطفته..

آقا ما تو نوشتن خیلی خاممیم حالا حالا ها مونده تا پخته بشیم..

کرگدن یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 04:54 ب.ظ

چه پست خوبی بود بچچه !
خیلی خوب بود ...

مرسی

کرگدن یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 04:55 ب.ظ

ببین قشنگ می فهمم چی میگی ...
مثلن الان حمید وحید واسه من
هنوز و همچنان بچچه ان
در حالی که واسه خودشون مردی شدن ...

کی مرد میشن ما متوجه نمی شیم؟!

کرگدن یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 04:56 ب.ظ

از اینجور پستا بیشتر بنویس ...
از اینایی که شخصیت اصلی ش فقط خودت و حسات نیستی ...
می فهمی منظورمو ؟
یعنی یه کم بیشتر دور و ورتو نگا کن ... و ازشون بنویس ...


چشم سعی میکنم..
ممنون از اینکه راهنماییم میکنی..

آلن یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 06:47 ب.ظ

خدا داداش زعفرونی ت رو برات نگه داره.
و خدا خواهر نازنینشو براش نگه داره.

مرسی آلن عزیز..شما رو برا خانواده تون وخانواده تونو براشما نگه داره

آب تنی یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 08:25 ب.ظ

تا حالا هیچ وقت به زعفران این جوری نگاه نکرده بودم!!
شایدم واسه اینه که هر روزتا دلت بخواهد می بینمش..

خب این بار این جوری ببینش..

وروجک یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 08:31 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

اره خیلی کیف میده منم تجربه شو داشتم

هاله بانو یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 08:35 ب.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

خدا نگهش داری هیشکی
اینقدر دلم می خواست و دوست داشتم یه برادر داشتم

ممنونم
خب قسمت اینجوریه دیگه

آوا(یکی سابق) یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 08:35 ب.ظ

ببخشید..عادت ندارم کامنت با انقده انرژی منفی
بذارم...از دستم در رفت ت ت ...نمیدونم چرا!!
عطر روزای زندگیتون همیشه زعفرونی
بانوووووووو
یاحق...

اشکالی نداره عزیز هر جور راحتی کامنت بذار..
ممنونم

نیما یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 09:17 ب.ظ

بعضی روزای هفته یه مسیری رو با خواهرم باهم میریم . به عنوان یه برادر میگم که در کنار خواهرم قدم زدن بهم آرامش میده . خیلی روزا شده که بپرسه پول تویه جیبت هست یا من حساب کنم و خیلی مواقع هم پیش اومده که به اندازه ی تموم شدن اون روز نباشه اما با خودم میگم ، امروز یکم حواسمو جمع میکنم ! بعد برمیگردم بهش میگم نگران نباش ، به اندازه ی یه کرایه تامسی خونوادگی هست !

دم داداش زعفرونیت هم گرم بانو !

دم شما هم گرم ..

عاطفه یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 09:55 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

خدا بیامرزه شکیبایی رو..
باریک اله به حافظه ت هیشکی جونم..
چه زعفرونای خوش رنگی..
من که داداش ندارم نمیدونم این حس یعنی چی!
خدا حفظش کنه..

انقدر که خسرو عزیز ماه بود هنوز صداش تو گوشمه..

ممنونم

مهدی پژوم یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 11:25 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

سلام دوست...
خوب درک می کن ام...
خوب خوب...

سلام عزیز..

میرزاقلمدون یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 11:45 ب.ظ http://zartosht1350.persianblog.ir

سلام . کی رفته بودی دیار ما؟
یادش بخیر چند سالی سمت بازار رضا مغازه داشتم.
یاد خسرو هم بخیر.
دست شما هم مرسی.

سلام عزیز..
فک کنم دی ماه بود
دست شما هم درست که به یاد ما هستی..

کیانا یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 11:51 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

همیشه دلم میخاس یه برادر داشته باشم ،یه پشتیبان اما نداشتم
ادم حسودی نیستم اما توو این مورد خاص همیشه حسودی کردم ....
خیلی خیلی قدرشو بدون و مرقبش باش از دستش ندی عزیز

پشتیبان؟!!!

اون به نظرت قدر منو میدونه اون به فکر از دست ندادن من هست؟

مکث دوشنبه 29 فروردین 1390 ساعت 12:24 ق.ظ http://maks2011.blogsky.com

البته فکر کنم خودتم بزرگ شدی ها.

قوووول شدم بزرگ شدن مال یه دقیقه مه

سیروس دوشنبه 29 فروردین 1390 ساعت 12:46 ق.ظ http://www.khozaebal.persianblog.ir

اخ اخ
با این مطالب حسرت نداشتم خواهر توم زنده می شه

حسرت خوردن نداره .قسمت اینه

مامانگار سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 11:03 ق.ظ

..سلام هیشکی جان...
...از کجا فهمیدی که من اومدم و اینجارو خوندم..و چون بغض کردم نتونستم چیزی بنویسم و برگشتم !..که بعدش اومدی پیشم و حالم رو پرسیدی..؟!...آره ؟!..کدوم حس ات اینقدر قویه دختر ؟!...

سلام..نمیدونم شاید حس شنواییم !

نیمه جدی سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 11:06 ق.ظ http://nimejedi.blogsky.com

اول این که سلام هیشکی بانو جونم
دوم این که زنده باد داداش زعفرونیتان
سوم این که یاد خسرو شکیبایی هزار بار بخیر
چهارم این که بابا عکاس ، بابا حرفه ای.
پنجم این که ارادتمندیم به اشد وضع.
ششم این که میدونم یه روزی همه ی دلتنگیا تموم میشه عزیز( عطف به پست قبلی)
هفتم این که چه رئیسی دارین ... ترکیبی از شیر و عقاب بهتره براشون( عطف به پست قبل تر!)

اول سلام
دویوم ممنون
سییوم روحش شاد
چاررم ای بابا من؟ من حرفه ای ام؟
پنجم ما مخلصیم
ششم خداکنه
هفتم
شاید

کوآلا چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 10:55 ق.ظ http://www.kouala.blogsky.com

سلوووووووووووووووووم


چه عجب !!!!!!!!!!!!!!1

به روزم ها

سلوم
چشم

م . ح . م . د چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:11 ب.ظ http://baghema.blogsky.com/

شاید من برعکس آوا ، آرزوی داشتن یک خواهر بزرگترو همیشه به گور میبرم ....

دور از جونت

کوآلا چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://www.kouala.blogsky.com

خفن نویسی را دوست داریم
راجع به ازدواج به روزم رو کوالا بیا نظر بده

تو روحت خیلی باحال مینویسی من تو رو میکشم پوریا محشره مطلبات
سر زدم کامنتم گذاشتندی

مهراسا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 10:45 ق.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com

واااای!
خیلی قشنگ بود!
این داداشا هرچیشون بد باشه اینکه نمیذارن دست تو جیبت کنی خوبه ها!
البته داداشای من بنده خدا ها خوبن!مثل برادر شما!
محض شوخی گفتم!
خوشحال میشم به منم سر بزنید.

غرولند شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 12:10 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com

شاید منظور از زعفرونی یعنی اینکه زرد کنه !

کوآلا یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

چه طوری دختر ؟

هیشـــکی ! یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 01:30 ب.ظ http://hishkii.blogsky.com

چطورم

قوطی کمپوت یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 04:22 ب.ظ http://WWW.GHOTIKOMPOT.BLOGFA.COM

نظرم اینه که دمت گرم .
به خاطر یاد آوری منو دیالوگ محشر عمو خسرو .
و
به خاطر اسم وبت .

سمیرا دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 03:15 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

دلمان داداش خواست خب!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد