هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........
هیشـــکی!

هیشـــکی!

من ، خالی از خویشی و غربت..گیج و مبهوت بین بودن و نبودن........

بعد از تو..


هرگز نیندیشیده ام آری ،که بعد از تو...

این دل ندارد هیچ دلداری که بعد از تو...

پشت دلم از رفتنت خم می شود اما

تو غافلی از کوه آواری که بعد از تو...

یادت می آید نیمه شب ها درد و دلها را ؟

من مانده ام تنها و دیواری که بعد از تو...

چیزی نمی خواهی بگویی این دم آخر..؟

م..م..من..ف..ف..فکر..کردم حرفهاداری،

که بعد از تو...

من قول دادم در نبودت غصه هایم را..

از من نخواه این خویشتن داری،که بعد از تو...

دیگر منی هم نیست، شاید هم..نمی دانم

حس می کنی این رنج و آزاری که بعد از تو...

شاعر شدم با اشکهایم گونه هایت را

با بیت های سرد و تکراری، که بعد از تو...

من پایبند عشق می مانم، ولی انگار

تو رفته ای در فکر آن قبری که بعداز من......!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد